
نشاط اصفهانی
شمارهٔ ۱۸۲
۱
از بس گداختم ز غمت ناتوان شدم
تا آنچنان که کام تو بود آنچنان شدم
۲
زان پیشتر که گل دمد از بوستان شدم
فارغ ز حادثات بهار و خزان شدم
۳
گفتم بترک هستی و رستم ز عشق و عقل
آسوده هم ز دزد و هم از پاسبان شدم
۴
سد بار جام زهر کشیدم بامتحان
لب تشنه باز بردر دیر مغان شدم
۵
مسکین و دلفکار و تهی دست و شرمسار
با سد امید بر در این آستان شدم
۶
تا عاقبت کجا بردم باد ازین دیار
اکنون چو گرد از پی این کاروان شدم
۷
افکند عشق روز تواناییم به بند
ناصح چسان رهم که کنون ناتوان شدم
۸
با او وجود من مثل نور و ظلمت است
او در کنارم آمد و من از میان شدم
۹
در صید من طمع چه کنند این شکاریان
پیرم ولیک طعمه ی شیر جوان شدم
۱۰
گفتم مگر نشانی از او جویم از کسی
از وی نشان نجستم و خود بی نشان شدم
۱۱
چون کام دوست حاصل ازین شد چه غم نشاط
یکچند اگر بکام دل دشمنان شدم
نظرات