
نشاط اصفهانی
شمارهٔ ۱۸۸
۱
ای از صباح رویت روشن شب امیدم
زلف تو شام قدرم روی تو صبح عیدم
۲
گلشن شد از هوایت ویرانه ی وجودم
روشن شد از لقایت کاشانه ی امیدم
۳
باد بهار امروز پیغام یار دارد
با شاخ گل سحرگه میگفت و می شنیدم
۴
از باغ لاله خیزد وز ابر ژاله ریزد
ساقی بریز آبی در ساغر از نبیدم
۵
یاروی دوست دیدم یا کوی او در این شهر
از هر طرف گذشتم در هر کجا رسیدم
۶
چون نیک بر جفایش دیدم کرامتی بود
سد شکر کارمیدم از هر چه می رمیدم
۷
از قول دشمنانم نه سود و نه زیانم
مقبول دوستانم گر نیک و گر پلیدم
۸
امشب خراب و مستم گویم هر آنچه هستم
هم سبحه بر گسستم هم خرقه بردریدم
۹
من نیستم بجز دوست، او مغز بود و من پوست
ساقی بیار جامی تا گویم آنچه دیدم
۱۰
بر خویشتن چو بینم نومید می نشینم
بازار عنایت شاه دل میدهد نویدم
نظرات