نشاط اصفهانی

نشاط اصفهانی

شمارهٔ ۲۱۴

۱

تمام عیبم و از عیب خویش بی خبرم

که حسن روی تو نگذاشت عیب خود نگرم

۲

همین نه بنده ی نا سودمند بی هنرم

بدی و زشتی و عیب است پای تا بسرم

۳

بدین بدی که منم کس مرا نداند و من

از آنچه دانم دانم که باز من بترم

۴

اگر به بیهنری خواندم زهی تشریف

که فضل خواجه بپوشد معایب دگرم

۵

خبر ز دوست ندارم جز آنکه با خبر اوست

خبر ز خویش ندارم جز اینکه بیخبرم

۶

بدست لطف مرا کشت باغبان ورواست

کنون بخشم اگر بر کند که بی ثمرم

۷

نه زاسمان و نه زابرم شکایتست که من

زمین شوره ام و نیست سودی از مطرم

۸

اگر بدیده ی بیگانه جلوه کرد رخش

چه جای شکوه که من آشنای بی بصرم

۹

چو اصل هر هنر آمد وجود خواجه نشاط

مرا از این چه هنر به که عاری از هنرم

۱۰

کمال آینه در سادگی و بی نقشی ست

خوشم که پاک شد از نقش مختلف گهرم

تصاویر و صوت

نظرات