
نشاط اصفهانی
شمارهٔ ۲۱۷
۱
گفتم که فاش میکند از پرده راز من
گفتا نگار پرده در فتنه ساز من
۲
گفتم گشاد بستگی کارم از کجاست
گفت گره گشاست کف کار ساز من
۳
گفتم بعمر کوته من هیچ امید نیست
گفتا امیدهاست بزلف دراز من
۴
گفتم بکام من شوی ای دوست تا کجا
گفتا فزون ز عجز تو، کمتر زنار من
۵
گفتم گناهکارم و امیدوار نیز
گفتا بفضل و رحمت مسکین نواز من
۶
گفتم بدوستی که ندارم ز خصم باک
گفتا بیمن همت دشمن گداز من
۷
گفتم وصال را نشناسم من از فراق
گفتا نظر زهستی خود پوش یا ز من
۸
گفتم نشاط بیخود و آشفته است و مست
گفتا عبث نبود از او احتراز من
نظرات