
نشاط اصفهانی
شمارهٔ ۲۴۵
۱
مگو مرگ است بی او زندگانی
که این ناکامی است آن کامرانی
۲
لبم بست از شکایت عشق و آموخت
نگاهش را زبان بی زبانی
۳
ز رشک خضر میمیرم که دانم
نمی بخشد جز آن لب زندگانی
۴
غمش با ناتوانان سازگار است
توانایی مجو تا میتوانی
۵
در آن گلشن چه دل بندم که باشد
پی گل چیدن آنجا باغبانی
۶
جزای رنج یک نظاره بر شیخ
عجب نبود بهشت جاودانی
۷
در این گلشن مرا داد الفت برق
فراق از زحمت هم آشیانی
۸
مرا پایان کار جان سپردن
تو را آغاز عهد دلستانی
نظرات