
نشاط اصفهانی
شمارهٔ ۲۶۲
۱
تو بدین شکل و شمایل که به خود مینگری
جای آن است که بر ما به تکبر گذری
۲
گر نه خود جان منی از چه برون می نایی
گر نه خود عمر منی از چه بغفلت گذری
۳
من چنان رفته ام از خود که زخود بی خبرم
نتوان عیب تو گفتن که ز من بی خبری
۴
شکنی بر شکن طره ی پرتاب فکن
تا کی ای شوخ شکر لب دل ما میشکری
۵
دیگران بیخبرند از نظر چالاکت
نگهت سوی من و دیده بسوی دگری
۶
آنکه با زلف پریشان دل مجموعش هست
در همه جمع ندارد ز من آشفته تری
۷
باده در دست از آن به که بود باد بدست
می بخور تا غم بیهوده ی دنیا نخوری
۸
همه شب دیده براه تو نهادست نشاط
تا به خاک قدمت خشک کند چشم تری
تصاویر و صوت

نظرات