
نشاط اصفهانی
شمارهٔ ۲۷۰
۱
روزها رفت و نکردی بسوی ما نظری
خبرت باد که عمریست زما بی خبری
۲
بر سر راه تو تا چند نشینم که مرا
بتحسر بگذاری بتکبر گذری
۳
گر تو بر من بسر زلف پریشان نازی
من هم آشفته دلی دارم و شوریده سری
۴
شمع آرند بمجلس که ببینند بجمع
تو بهر جمع در آیی ننماید دگری
۵
نه همین بی خبر از خویش نشستست نشاط
خبرش نیست که از خویش ندارد خبری
نظرات