
نشاط اصفهانی
شمارهٔ ۲۹
۱
صبح است و بهار است و گل و نقل و نبید است
ساقی قد و شاهد می و نی ناله کشیدست
۲
صبح از طرف مشرق و سرو از کنف جوی
وان سبزه ی خط زان لب دلجوی دمیدست
۳
زاغ از قبل شاخ خزید ست بکنجی
وان خال سیه نیز برخ گوشه گزیدست
۴
بر روی تو گل دیده و در کوی تو گلبن
کاین دست بسر بر زده آن جامه دریدست
۵
ما را طمعی هست ولی زان لب شیرین
حلوا بکسی ده که محبت نچشیدست
۶
گل بر سر آن زن که بگلزار محبت
خاریش بپا از غم یاری نخلیدست
۷
تشریف سرم پای تو بس خلعت دیبا
زیبا بود آنرا که گریبان ندریدست
۸
غافل گذرد عمر نشاط از تو و روزی
این رشته ببینی که بنا گاه بریدست
۹
زنهار بغفلت مبر ایام که نا گاه
تا در نگری زین قفس این مرغ پریدست
نظرات