
نشاط اصفهانی
شمارهٔ ۷۸
۱
دوست میگفتم ترا زاول نه آن میبینمت
دشمن دل بودی اینک خصم جان میبینمت
۲
نه همین در کاخ دل با چشم جان میبینمت
در جهان با چشم صورت بین عیان میبینمت
۳
تو کجا و مهر و کین من، من از سودای عشق
گه به خود نامهربان گه مهربان میبینمت
۴
تا به پیری ای جوان باری ببینی آفتی
کآفت دین و دل پیر و جوان میبینمت
۵
با قدی چوگانصفت ای دل درین پیرانهسر
همچو گویی در بساط کودکان میبینمت
۶
سد نشاط آرند از یک جرعه می رندان نشاط
سرگِران منشین که زین پس رایگان میبینمت
تصاویر و صوت

نظرات