نظامی

نظامی

بخش ۱۰ - یاد کردن بعضی از گذشتگان خویش

۱

ساقی به کجا که می‌ پرستم

تا ساغر می دهد به دستم

۲

آن می که چو اشک من زلال است

در مذهبِ عاشقان حلال است

۳

در می به امید آن زنم چنگ

تا باز گشاید این دلِ تنگ

۴

شیری است نشسته بر گذرگاه

خواهم که ز شیر گم کنم راه

۵

زین پیش نشاطی آزمودم

امروز نه آنکسم که بودم

۶

این نیز چو بگذرد ز دستم

عاجز‌تر از این شوم که هستم

۷

ساقی به من آور آن میِ لعل

کافکنْد سخن در آتشم نعل

۸

آن می که گره‌گشای کار است

با روح چو روح سازگار است

۹

گر شد پدرم به سنّتِ جد

یوسف پسرِ زکی موید

۱۰

با دور به داوری چه کوشم؟

دورست نه جور چون خروشم؟

۱۱

چون در پدران رفته دیدم

عرقِ پدری ز دل بریدم

۱۲

تا هرچه رسد ز نیش آن نوش

دارم به فریضه تن فراموش

۱۳

ساقی منشین به من ده آن می

کز خون فسرده برکشد خوی

۱۴

آن می که چو گنگ از آن بنوشد

نطقش به مزاج در بجوشد

۱۵

گر مادر من رئیسهٔ کُرد

مادر صفتانه پیش من مرد

۱۶

از لابه‌گری که را کنم یاد؟

تا پیش من آردش به فریاد

۱۷

غم بیشتر از قیاسِ خورد است

گردابه فزون ز قدِ مرد است

۱۸

زان بیشتر است کاس این درد

کانرا به هزار دم توان خوَرد

۱۹

با این غم و درد بی‌کناره

داروی فرامشی است چاره

۲۰

ساقی پی بارگیم ریش است

می ده که ره رحیل پیش است

۲۱

آن می‌ که چو شور در سر‌آرد

از پای هزار سر برآرد

۲۲

گر خواجه عُمَر که خال من بود

خالی شدنش وبال من بود

۲۳

از تلخ گواری نواله‌ام

در نای گلو شکست ناله‌ام

۲۴

می‌ترسم از این کبود زنجیر

که‌افغان کنم او شود گلوگیر

۲۵

ساقی ز خُم شراب‌خانه

پیش آر میی چو نار‌دانه

۲۶

آن می که محیط‌‌بخشِ کشت است

همشیرهٔ شیرهٔ بهشت است

۲۷

تا کی دم اهل، اهل دم کو؟

همراه کجا و هم قدم کو؟

۲۸

نحلی که به شهد خرمی کرد

آن شهد ز روی همدمی کرد

۲۹

پیله که بریشمین کلاه است

از یاری همدمان راه است

۳۰

از شادیِ همدمان کِشد مور

آن‌را که ازو فزون بود زور

۳۱

با هر که دراین رهی هم آواز

در پردهٔ او نوا همی ساز

۳۲

در پردهٔ این ترانه تنگ

خارج بود ار ندانی آهنگ

۳۳

در چین نه همه حریر بافند

گه حله گهی حصیر بافند

۳۴

در هر چه از اعتدال یاری است

انجامِشِ آن به سازگاری است

۳۵

هر رود که با غنا نسازد

بُرَّد چو غنا‌گرش نوازد

۳۶

ساقی می مشک‌بوی بردار

بند از منِ چاره‌جوی بردار

۳۷

آن می که عصارهٔ حیات است

باکورهٔ کوزهٔ نبات است

۳۸

زاین خانهٔ خاک پوش تا کی؟

زان خوردن زهر و نوش تا کی؟

۳۹

آن خانهٔ عنکبوت باشد

کاو بندد زخم و گه خراشد

۴۰

گه بر مگسی کند شبیخون

گه دست کسی رهاند از خون

۴۱

چون پیله ببند خانه را در

تا در شبِ خواب، خوش نهی سر

۴۲

این خانه که خانهٔ وبال است

پیداست که وقف چند سال است

۴۳

ساقی ز می‌ و نشاط منشین

می‌ تلخ ده و نشاط شیرین

۴۴

آن می که چنان که حال مرد است

ظاهر کند آنچه در نورد است

۴۵

چون مار مکن به سرکشی میل

کاینجا ز قفا همی‌رسد سیل

۴۶

گر هفت سرت چو اژدها هست

هر هفت سرت نهند بر دست

۴۷

به گر خطری چنان نسنجی

کز وی چو بیوفتی و برنجی

۴۸

در وقت فرو فتادن از بام

صد گز نبُوَد چنانکه یک گام

۴۹

خاکی شو و از خطر میندیش

خاک از سه گهر به ساکنی پیش

۵۰

هر گوهری ارچه تابناک است

منظور‌ترین جمله خاک است

۵۱

او هست پدید در سه هم کار

وان هر سه در اوست ناپدیدار

۵۲

ساقی می لاله رنگ برگیر

نصفی به نوای چنگ برگیر

۵۳

آن می که منادی صبوح است

آبادکنِ سرایِ روح است

۵۴

تا کی غم نارسیده خوردن‌؟

دانستن و ناشنیده کردن

۵۵

به گر سخنم به یاد داری

وز عمر گذشته یاد ناری

۵۶

آن عمر شده که پیش خورد است

پندار هنوز در نورد است

۵۷

هم بر ورق گذشته گیرش

واکرده و در نبشه گیرش

۵۸

انگار که هفت سبع خواندی

یا هفت هزار سال ماندی

۵۹

آخر نه چو مدت اِسپری گشت

آن هفت هزار سال بگذشت؟

۶۰

چون قامت ما برای غرق است

کوتاه و دراز را چه فرق است؟

۶۱

ساقی به صبوح بامدادم

می ده که نخورده نوش بادم

۶۲

آن می که چو آفتاب گیرد

زو چشمهٔ خشک آب گیرد

۶۳

تا چند چو یخ فسرده بودن

در آب چو موش مرده بودن؟

۶۴

چون گل بگذار نرم‌خویی

بگذر چو بنفشه از دورویی

۶۵

جایی باشد که خار باید

دیوانگی‌ای به کار باید

۶۶

کُردی خرکی به کعبه گم کرد

در کعبه دوید و اُشتلُم کرد

۶۷

کاین بادیه را رهی دراز است

گم گشتن خر ز من چه راز است؟

۶۸

این گفت و چو گفت باز پس دید

خر دید و چو دید خر بخندید

۶۹

گفتا خرم از میانه گم بود

وایافتنش به اشتلم بود

۷۰

گر اشتلمی نمی‌زد آن کُرد

خر می‌شد و بار نیز می‌برد

۷۱

این دِه که حصارِ بیهُشان است

اقطاع‌دهِ زبون‌کُشان است

۷۲

بی‌شیر‌دلی بسر نیاید

وز گاو‌دلان هنر نیاید

۷۳

ساقی می‌ِ ناب در قدح ریز

آبی بزن آتشی برانگیز

۷۴

آن می که چو رویِ سنگ شوید

یاقوت ز رویِ سنگ روید

۷۵

پایین‌طلب ِخسان چه باشی؟

دست خوش ناکسان چه باشی؟

۷۶

گردن چه نهی به هر قفایی؟

راضی چه شوی به هر جفایی؟

۷۷

چون کوه بلندپشتی‌ای کن

با نَرمِ جهان درشتی‌ای کن

۷۸

چون سوسن اگر حریر بافی

دُردی خوری از زمین صافی

۷۹

خواری خللِ درونی آرد

بیدادکِشی زبونی آرد

۸۰

می‌باش چو خار حربه بر دوش

تا خرمن گل کشی در آغوش

۸۱

نیرو شکن است حیف و بیداد

از حیف بمیرد آدمیزاد

۸۲

ساقی منشین که روز دیر است

می ده که سرم ز شغل سیر است

۸۳

آن می که چراغ رهروان شد

هر پیر که خورد از او جوان شد

۸۴

با یک دو سه رند لاابالی

راهی طلب از غرور خالی

۸۵

با ذره‌ نشین چو نور خورشید

تو کی و نشاطگاه جمشید؟

۸۶

بگذار معاش پادشاهی

کاوارگی آورد سپاهی

۸۷

از صحبت پادشه بپرهیز

چون پنبهٔ خشک از آتش تیز

۸۸

زان آتش اگرچه پر ز نور است

ایمن بود آن کسی که دور است

۸۹

پروانه که نور شمعش افروخت

چون بزم‌نشین شمع شد سوخت

۹۰

ساقی نفسم ز غم فروبست

می ده که به می ز غم توان رست

۹۱

آن می که صفای سیم دارد

در دل اثری عظیم دارد

۹۲

دل نِه به نصیبِ خاصهٔ خویش

خاییدنِ رزقِ کس میندیش

۹۳

بر گردد بخت از آن سبک‌رای

کافزون ز گلیم خود کشد پای

۹۴

مرغی که نه اوج خویش گیرد

هنجار هلاک پیش گیرد

۹۵

ماری که نه راه خود بسیچد

از پیچش کار خود بپیچد

۹۶

زاهد که کند سلاح‌پوشی

سیلی خورد از زیاده‌کوشی

۹۷

روبه که زند تپانچه با شیر

دانی که به دست کیست شمشیر

۹۸

ساقی می مغزجوش درده

جامی به صلای نوش درده

۹۹

آن می که کلید گنج شادی است

جان‌داروی گنج کیقبادی است

۱۰۰

خرسندی را به طبع در بند

می‌باش بدانچه هست خرسند

۱۰۱

جز آدمیان هرآنچه هستند

بر شِقهٔ قانعی نشستند

۱۰۲

در جستن رزق خود شتابند

سازند بدان قدر که یابند

۱۰۳

چون وجه کفایتی ندارند

یارای شکایتی ندارند

۱۰۴

آن آدمی است کز دلیری

کفر آرد وقت نیم سیری

۱۰۵

گر فوت شود یکی نواله‌ش

بر چرخ رسد نفیر و ناله‌ش

۱۰۶

گر تر شودش به قطره‌ای بام

در ابر زبان کشد به دشنام

۱۰۷

ور یک جو سنگ تاب گیرد

خرسنگ در آفتاب گیرد

۱۰۸

شرط روش آن بود که چون نور

زالایش نیک و بد شوی دور

۱۰۹

چون آب ز روی جان‌نوازی

با جملهٔ رنگ‌ها بسازی

۱۱۰

ساقی ز ره بهانه برخیز

پیش آر می مغانه برخیز

۱۱۱

آن می‌ که به بزم ناز بخشد

در رزم سلاح و ساز بخشد

۱۱۲

افسرده مباش اگر نه سنگی

رهوارتر آی اگر نه لنگی

۱۱۳

گَرد از سر این نمد فرو روب

پایی به سر نمد فروکوب

۱۱۴

در رقص رونده چون فلک باش

گو جملهٔ راه پر خسک باش

۱۱۵

مرکب بده و پیادگی کن

سیلی خور و روگشادگی کن

۱۱۶

بار همه می‌کش ار توانی

بهتر چه ز بارکش‌رهانی؟

۱۱۷

تا چون تو بیفتی از سر کار

سفت همه کس ترا کشد بار

۱۱۸

ساقی می ارغوانی‌ام ده

یاری‌دهِ زندگانی‌ام ده

۱۱۹

آن می‌که چو با مزاج سازد

جان تازه کند جگر نوازد

۱۲۰

زین دامگه اعتکاف بگشای

بر عجز خود اعتراف بنمای

۱۲۱

در راه تلی بدین بلندی

گستاخ مشو به زورمندی

۱۲۲

با یک سپرِ دریده چون گل

تا چند شغب کنی چو بلبل؟

۱۲۳

ره پر شکن است پر بیفکن

تیغ است قوی، سپر بیفکن

۱۲۴

تا بارگیِ تو پیش تازد

سربار تو چرخ بیش سازد

۱۲۵

یکباره بیفت ازین سواری

تا یابی راه رستگاری

۱۲۶

بینی که چو مه شکسته گردد

از عقدهٔ رَخم رسته گردد

۱۲۷

ساقی به نفس رسید جانم

تر کن به زلال می دهانم

۱۲۸

آن می که نخورده جای جان است

چون خورده شود دوای جان است

۱۲۹

فارغ منشین که وقت کوچ است

در خود منگر که چشم لوچ است

۱۳۰

تو آبله‌پای و راه دشوار

ای پارهٔ کار چون بود کار؟

۱۳۱

یا رخت خود از میانه بربند

یا در به رخِ زمانه دربند

۱۳۲

صحبت چو غله نمی‌دهد باز

جان در غله‌دان خلوت انداز

۱۳۳

بی‌نقش صحیفه چند خوانی؟

بی‌آب سفینه چند رانی؟

۱۳۴

آن به که نظامیا در این راه

بر چشمه زنی چو خضر خرگاه

۱۳۵

سیراب شوی چو دُر مکنون

از آب زلال عشق مجنون

تصاویر و صوت

خمسهٔ نظامی به تصحیح حسن وحید دستگردی » تصویر 297

نظرات

user_image
فربد
۱۳۹۵/۱۱/۰۲ - ۲۲:۵۷:۳۰
گر مادر من رئیسه کردمادر صفتانه پیش من مرد نظامی کرد بوده، اصیل ترین ایرانی ها کرد ها هستند و متاسفانه ما فارس ها اونا رو خیلی نادیده میگیریم و محروم ترین استانها، استانهای کردنشین هستند. زبانشون هم اصیل تر از ماست و پر از لغات اصیل ایرانی، سینه هاشون پر از شعر. اینجانب دقت کردم که شیرزنان کرد خیلی استعداد شعر دارند و به عشق فرزندانشون راحت شعر بر زبانشون جاری میشه و برای همین است که زبانشون خوب مونده. زنده باد عیلام، کرمانشاه، و کردستان و هرچی آزادمرد کرد
user_image
بابک چندم
۱۳۹۵/۱۱/۰۳ - ۱۲:۴۱:۴۷
جناب حمید رضا @گنجوردر دیباچه گنجور آمده نظامی اصلیت عراقی داشته، این می باید به "عراق عجم" تصحیح شود....-جناب فربد گرامی،نظامی در اقبالنامه آورده:گرچه در بحر گنجه گممولی از قهستان شهر قممبه تفرش دهی هست تا نام اونظامی از آنجا شده نام جواین را برخی سندی بر اصالت تفرشی بودن او دانسته اند، (سعید نفیسی آنرا مردود می شمارد ولی دلیل ایشان قانع کننده نیست...). در خاطر دارم که وحید دستگردی نیز آنرا قبول نداشت ولی در گذشته هر چه گشتم که دلایل ایشان را بیابم موفق نشدم...به هر حال باور بر آنست که این ابیات از خود نظامی است و نه الحاقی...شاد و کامروا باشید
user_image
علیرضا
۱۳۹۶/۱۱/۱۷ - ۰۴:۰۵:۳۶
درود دوستان عزیزمیشه لطفا این بیت رو معنی بفرماییدبینی که چو مه شکسته گردداز عقدهٔ رخم رسته گردد
user_image
۷
۱۳۹۶/۱۱/۱۷ - ۰۶:۴۰:۰۹
بینی که چو مه شکسته گردداز عقده رخم رسته گردبینی شکسته کسی که نخوت و غرور در او نیست-سر به زیر-معترف و شرمندهمغرور کسی است که بینی پر باد دارداگر نخوت و غرور جایش را به شرم و فروتنی دهد گره و اخم از رخ زدوده میشود.شکستگی بینی را به هلال ماه مانند کرده است.هم از نظامی است:آن مه نو را که تو دیدی هلال بدر نهش نام چو گیرد کمال شاید چنین باشد.
user_image
۷
۱۳۹۶/۱۱/۱۷ - ۰۶:۴۸:۲۰
از روی تو ماه آسمان راشرم آمد و شد هلال باریکسعدیدگر آفتاب رویت منمای آسمان راکه قمر ز شرمساری بشکست چون هلالیسعدی
user_image
گمنام
۱۳۹۶/۱۱/۱۷ - ۱۱:۳۰:۱۷
به گمانم سخن از ماه نو و حالت نجومی عقده استهمو در جایی گفته است: که نتوان راه خسرو را گرفتننه در عقده مه نو را گرفتن
user_image
abbas raee
۱۳۹۷/۰۳/۱۰ - ۰۳:۰۹:۴۳
ظاهرا در بیت سی و نهم عنکوبت به جای عنکبوت آمده و اشتباه تایپی است. ممنون
user_image
آرش ثروتیان
۱۳۹۷/۰۴/۰۷ - ۰۰:۴۶:۴۲
با سلام لطفا در بیت زیر رسر به رسد تصحیح شود:تا هرچه رسر ز نیش آن نوشدارم به فریضه تن فراموشضمنا پیش از بیت فوق، بیت زیر جا افتاده است:باقی پدر که ماند از آدمتا خون پدر خورم زعالم
user_image
فرهود
۱۴۰۲/۰۷/۲۵ - ۰۶:۱۰:۱۵
در قدیم تار عنکبوت را به عنوان بند‌آور خون‌‌ریزی روی زخم می‌گذاشته‌اند.
user_image
سارا سارا
۱۴۰۳/۰۱/۰۹ - ۰۷:۲۹:۱۳
آن رئیسه گرد صحیحه نه کرد،زمان نظامی کشیده بر ک مرسوم نبود کر را تصحیح کنندگان گر کردند ولی گرد را کرد نگه داشته اند به گمان اینکه کرد صحیحه در حالیکه هیچ‌ دیوان نظامی از کرد بودن حرفی به میان نیامده و احتمال مادر کرد در گنجه صفر بوده... حتی رئیسه هم نام مادرش نبود اینجا هم رئیسه و هم‌گرد را صفت آورده نظامی در با شهامت بودن مادرش