نظامی

نظامی

بخش ۱۱ - آغاز داستان

۱

گویندهٔ داستان چنین گفت

آن لحظه که دُر این سخن سفت

۲

کز ملک عرب بزرگواری

بوده‌ست به خوب‌تر دیاری

۳

بر عامریان کفایت او را

معمورترین ولایت او را

۴

خاک عرب از نسیم نامش

خوش‌بوی‌تر از رحیق جامش

۵

صاحب‌هنری به مردمی طاق

شایسته‌ترین جمله آفاق

۶

سلطان عرب به کامکاری

قارون عجم به مال‌داری

۷

درویش‌نواز و میهمان‌دوست

اقبال دراو چو مغز در پوست

۸

می‌بود خلیفه‌وار مشهور

وز بی‌خلفی چو شمع بی‌نور

۹

محتاج‌تر از صدف به فرزند

چون خوشه به دانه آرزومند

۱۰

در حسرت آنکه دست بختش

شاخی به‌در آرد از درختش

۱۱

یعنی که چو سرو‌بن بریزد

سروی دگرش ز بن بخیزد

۱۲

تا چون به چمن رسد تذروی

سروی بیند به جای سروی

۱۳

گر سرو‌بن کهن نبیند

در سایهٔ سرو نو نشیند

۱۴

زنده‌ست کسی که در دیارش

مانَد خلفی به یادگار‌ش

۱۵

می‌کرد بدین طمع کرم‌ها

می‌داد به سائلان درم‌ها

۱۶

بدری به هزار بدره می‌جست

می‌کاشت سمن ولی نمی‌رست

۱۷

دُر می‌طلبید و درنمی‌یافت

وز دُر طلبی عنان نمی‌تافت

۱۸

و آگه نه که در جهان درنگی

پوشیده بود صلاح رنگی

۱۹

هرچ آن‌طلبی اگر نباشد

از مصلحتی به در نباشد

۲۰

هر نیک و بدی که در شمار است

چون در‌نگری صلاح کار است

۲۱

بس یافته کان به‌ساز بینی

نایافته بِه‌، چو باز بینی

۲۲

بسیار غرض که در نورد است

پوشیدن او صلاح مرد است

۲۳

هرکس به تکی است بیست در بیست

واگه نه کسی که مصلحت چیست

۲۴

سررشتهٔ غیب ناپدید است

بس قفل که بنگری کلید است

۲۵

چون دُر طلب از برای فرزند

می‌بود چو کان به لعل دربند

۲۶

ایزد به تضرعی که شاید

دادش پسری چنانکه باید

۲۷

نو‌رُسته گلی چو نار خندان

چه نار و چه گل‌‌! هزار چندان

۲۸

روشن گهری ز تابناکی

شب‌روز‌کن‌ ِ سرای خاکی

۲۹

چون دید پدر جمال فرزند

بگشاد در خزینه را بند

۳۰

از شادی آن خزینه خیزی

می‌کرد چو گل خزینه ریزی

۳۱

فرمود ورا به دایه دادن

تا رسته شود ز مایه دادن

۳۲

دورانْش به حکم دایگانی

پرورد به شیر مهربانی

۳۳

هر شیر که در دلش سرشتند

حرفی ز وفا بر او نوشتند

۳۴

هر مایه که از غذاش دادند

دل دوستی‌ای در او نهادند

۳۵

هر نیل که بر رُخش کشیدند

افسون دلی بر او دمیدند

۳۶

چون لاله دهن به شیر می‌شست

چون برگ سمن به شیر می‌رست

۳۷

گفتی که به شیر بود شهدی

یا بود مهی میان مهدی

۳۸

از مه چو دو هفته بود رفته

شد ماه دو هفته بر دو هفته

۳۹

شرط هنرش تمام کردند

قیس هنریش نام کردند

۴۰

چون بر سر این گذشت سالی

بفزود جمال را کمالی

۴۱

عشقش به دو دستی آب می‌داد

زو گوهر عشق تاب می‌داد

۴۲

سالی دو سه در نشاط و بازی

می‌رست به باغ دل‌نوازی

۴۳

چون شد به قیاس هفت ساله

آمود بنفشه گرد لاله

۴۴

کز هفت به ده رسید سالش

افسانهٔ خلق شد جمالش

۴۵

هرکس که رخش ز دور دیدی

بادی ز دعا بر او دمیدی

۴۶

شد چشم پدر به روی او شاد

از خانه به مکتبش فرستاد

۴۷

دادش به دبیر دانش‌آموز

تا رنج بر او برد شب و روز

۴۸

جمع آمده از سر شکوهی

با او به موافقت گروهی

۴۹

هر کودکی از امید و از بیم

مشغول شده به درس و تعلیم

۵۰

با آن پسران خرد پیوند

هم‌لوح نشسته دختری چند

۵۱

هر یک ز قبیله‌ای و جایی

جمع آمده در ادب سرایی

۵۲

قیس هنری به علم خواندن

یاقوت لبش به دُر فشاندن

۵۳

بود از صدف دگر قبیله

ناسفته دُریش هم طویله

۵۴

آفت نرسیده دختری خوب

چون عقل به نام نیک منسوب

۵۵

آراسته لعبتی چو ماهی

چون سرو سهی نظاره گاهی

۵۶

شوخی که به غمزه‌ای کمینه

سًفتی نه یکی‌، هزار سینه

۵۷

آهو چشمی که هر زمانی

کشتی به کرشمه‌ای جهانی

۵۸

ماه عربی به رخ نمودن

ترک عجمی به دل ربودن

۵۹

زلفش چو شبی رخش چراغی

یا مشعله‌ای به چنگ زاغی

۶۰

کوچک دهنی بزرگ سایه

چون تنگ شکر فراخ مایه

۶۱

شکر شکنی به هر چه خواهی

لشگرشکن از شکر چه خواهی

۶۲

تعویذ میان هم‌نشینان

در خورد کنار نازنینان

۶۳

محجوبهٔ بیت زندگانی

شه‌بیت قصیدهٔ جوانی

۶۴

عقد زنخ از خوی جبینش

وز حلقهٔ زلف عنبرینش

۶۵

گلگونه ز خون شیر پرورد

سرمه ز سواد مادر آورد

۶۶

بر رشتهٔ زلف و عقد خالش

افزوده جواهر جمالش

۶۷

در هر دلی از هواش میلی

گیسوش چو لیل و نام لیلی

۶۸

از دلداری که قیس دیدش

دل داد و به مهر دل خریدش

۶۹

او نیز هوای قیس می‌جست

در سینهٔ هردو مهر می‌رست

۷۰

عشق آمد و جام خام در داد

جامی به دو خوی رام در داد

۷۱

مستی به نخست باده سخت است

افتادن نافتاده سخت است

۷۲

چون از گل مهر بو گرفتند

با خود همه روزه خو گرفتند

۷۳

این جان به جمال آن سپرده

دل برده ولیک جان نبرده

۷۴

وان بر رخ این نظر نهاده

دل داده و کام دل نداده

۷۵

یاران به حساب علم خوانی

ایشان به حساب مهربانی

۷۶

یاران سخن از لغت سرشتند

ایشان لغتی دگر نوشتند

۷۷

یاران ورقی ز علم خواندند

ایشان نفسی به عشق راندند

۷۸

یاران صفت فِعال گفتند

ایشان همه حسب حال گفتند

۷۹

یاران به شمار پیش بودند

و ایشان به شمار خویش بودند

تصاویر و صوت

خمسهٔ نظامی به تصحیح حسن وحید دستگردی » تصویر 306
فرید حامد :

نظرات

user_image
ولی سرلک
۱۳۸۹/۱۰/۱۶ - ۰۵:۱۶:۳۰
من یه سری دکلمه از لیلی و مجنون دارم. کاش می تونستم یه جوری اونرا اضافه کنم. همینطور اگر گنجور خودش هم دکلمه هایی داشته باشه عالیه.
user_image
نیکی
۱۳۸۹/۱۱/۲۳ - ۱۴:۳۱:۳۰
دو اشکال نوشتاری:خاک عرب از نسیم نامشخوش بوی تر از رحیق جامشبدری به هزار بدره می‌جستمی‌کاشت سمن ولی نمی‌رستبا تشکر
user_image
مرجان
۱۳۸۹/۱۱/۲۶ - ۱۴:۳۷:۰۹
کاش متن داستانی هم باشه
user_image
میثم
۱۳۹۰/۰۱/۲۵ - ۱۶:۵۸:۵۰
آیا در بیت سوم معمور نباید مامور نوشته شود؟
user_image
امین
۱۳۹۰/۱۰/۲۴ - ۱۵:۲۰:۳۳
درجواب میثم:معمور درسته. چون اینجا معنی از کلمه عمر میاد و یعنی پیر و با سابقه.
user_image
مهرداد ادهم
۱۳۹۱/۰۱/۰۸ - ۱۴:۳۲:۱۲
در بیت چهارم مصرع دوبه جای _بودی _ می بایست _بود_ نوشته شود
user_image
یاسر
۱۳۹۱/۰۱/۲۹ - ۱۰:۵۶:۵۷
در جواب امین"معمور" اینجا به معنای پرعمر یا قدیمی نیست؛ بلکه به معنای آباد (از عمران) می‏آد.
user_image
محمد مهدی نادری
۱۳۹۱/۰۷/۲۰ - ۰۴:۲۸:۴۲
اول: یک اشتباه داریدسررشته غیب ناپدیدستپس قفل که بنگری کلیدستدر اینجا فکر می‌کنم به جای «پس» باید «بس» بگذارید.دوم: در متن شعر نام «قیس» با کلمه «هنریش» حالت انتساب به جایی یا چیزی را به خود گرفته است که من هر چه گشتم معنی «هنریش» یا «هنری» را متوجه نشدم چه ارتباطی با کلمه قیس دارد. اگر کسی می داند راهنمایی کند.
user_image
امیر
۱۳۹۲/۰۴/۲۴ - ۱۶:۰۹:۲۷
با مطابقت با نسخه چاپی بصیرمژدهی (1388) تفاوت زیر مشاهده گردید:مصراع دوم بیت چهل و سه "گرد" صحیح است، نه "کرد".
user_image
تاوتک
۱۳۹۲/۱۲/۲۱ - ۱۷:۲۶:۱۵
ولی جان دکلمه هایی که فرمودید گویا از لیلی و مجنون امیر خسرو است چون من هم سری کامل آنرا دارم که کاملا با این لیلی و مجنون (نظامی)متفاوت است و حال و هوای نا معقول دارد و به نظر همان تنها برای دکلمه خوب باشد
user_image
ناشناس
۱۳۹۳/۰۲/۰۴ - ۰۷:۴۲:۴۹
رشاخ مایه
user_image
علیرضا۸۸
۱۳۹۴/۱۱/۲۲ - ۰۷:۴۴:۴۹
معمور درست است و به معنای آباد میباشد
user_image
بهار
۱۳۹۵/۰۶/۰۵ - ۱۷:۰۳:۲۰
ببخشید معنی این قسمت " تکیست بیست در بیست " جیه???
user_image
بابک چندم
۱۳۹۵/۰۶/۰۶ - ۰۶:۴۴:۱۷
بهار گرامی،هر کَس به تکیست: هر شخصی به خود رایی و خودبینی است، یا همان مَنم مَنم کردن...بیست در بیست: بیست تا بیست تا، چهار صدتا چهار صدتا (اشاره به تعداد کثیر) ، یعنی از این قماش(خود رایان، خودبینان) به وفور موجودند...و- آگه نه کسی که مصلحت چیستیعنی هیچکس نمی داند که مصلحت وجود این نادانی (همان خود بینی و خود رایی) از برای چیست...
user_image
شهرام
۱۳۹۵/۱۱/۰۲ - ۰۶:۲۷:۳۶
سلام. عذر میخوام چرا اشکالات تایپی یافته شده توسط دوستان رو اصلاح نمیکنید؟ فرصتش نیست؟ امیدوارم شرایطش فراهم بشه.یه مورد هم من در مصرع دوم بیت یازدهم دیدم که "سروی" درست هست.
user_image
محیا علمداری
۱۳۹۷/۰۴/۰۹ - ۰۶:۰۸:۲۷
تا چون به چمن رسد تذروی / سروی بیند به جای سروی در ابیات تذرو و سرو در موارد متعددی در کنار هم آمده اند . این با هم آیی نه ناشی از عشق و مؤانست آن دو بلکه به دلیل هم وزنی این دو واژه و به دلیل سهولت استفاده آنها در قافیه بوده است
user_image
سارینااا
۱۳۹۸/۰۸/۱۵ - ۰۶:۳۶:۴۶
سلام یکی پرسیده بود که معنی قیس چیه؟ و این اشتباه تایپی چون معنی ای ندارهدوست عزیز قیس نام اصلی مجنون است بعد از این ک پدر لیلی نمیذاره ک لیلی بره متکب خونه و قیس رو ببینه قیس به حاطر عشق دیوانه وارش به لیلی معروف به مجنون میشعچون اون موقع ینش زیاد نبوده و از بچگی ملقب به مجنون میشع دیگه کمتر کسی با نام قیس از او یاد میکنه و همه به نام مجنون میشناسنش و خود مجنون هم با این اسم مشکلی نداشتع چون میگفته من واقعا دیوونه لیلی ام
user_image
امیر
۱۳۹۹/۰۶/۲۰ - ۰۴:۴۶:۱۳
در بیت هشتم مصرع دوم بی خلفی به معنی بی فرزندی صحیح به نظر می رسد که اینجا پی خلفی نوشته شده است.
user_image
سوگل
۱۴۰۰/۰۱/۱۰ - ۰۳:۵۶:۲۳
شوخی که به غمزه ای کمیتهسفتی نه یکی هزار سینه
user_image
هیچ
۱۴۰۲/۰۵/۰۹ - ۰۹:۵۴:۳۴
داستان لیلی و مجنون از بابلیان باستان هست که عرب ها گونه‌ای دگر آن را گفتند و در طول تاریخ تغییر هایی داشته 
user_image
سُحا فرامهر
۱۴۰۲/۰۸/۰۸ - ۱۴:۱۰:۴۹
کاش کسی متن ابیات رو در حاشیه‌ها به نثر در می‌آورد.
user_image
یوسف یوسفی
۱۴۰۲/۰۸/۲۴ - ۱۱:۳۷:۰۴
در بیت ششم، عبارت «قارون عجم»، به چه معناست؟