نظامی

نظامی

بخش ۱۶ - بردن پدر مجنون را به خانهٔ کعبه

۱

چون رایت عشق آن جهان‌گیر

شد چون مه لیلی آسمان‌گیر

۲

هر روز خمیده‌نام‌تر گشت

در شیفتگی تمام‌تر گشت

۳

هر شیفتگی کز آن نورد است

زنجیر‌بُر صداع مرد است

۴

برداشته دل ز کار او بخت

درمانده پدر به کار او سخت

۵

می‌کرد نیایش از سر سوز

تا زآن شب تیره بردمد روز

۶

حاجت‌گاهی نرفته نگذاشت

الا که برفت و دست برداشت

۷

خویشان همه در نیاز با او

هر یک شده چاره‌ساز با او

۸

بیچارگی ورا چو دیدند

در چاره‌گری زبان کشیدند

۹

گفتند به اتفاق یک سر

کز کعبه گشاده گردد این در

۱۰

حاجتگه جملهٔ جهان اوست

محراب زمین و آسمان اوست

۱۱

پذرفت که موسم حج آید

ترتیب کند چنانکه باید

۱۲

چون موسم حج رسید برخاست

اشتر طلبید و محمل آراست

۱۳

فرزند عزیز را به صد جهد

بنشاند چو ماه در یکی مهد

۱۴

آمد سوی کعبه سینه پرجوش

چون کعبه نهاد حلقه بر گوش

۱۵

گوهر به میان زر برآمیخت

چون ریگ بر اهل ریگ می‌ریخت

۱۶

شد در رهش از بسی خزانه

آن خانهٔ گنج، گنج‌خانه

۱۷

آن دم که جمال کعبه دریافت

در یافتن مراد بشتافت

۱۸

بگرفت به رفق‌، دست فرزند

در سایهٔ کعبه داشت یک‌چند

۱۹

گفت ای پسر این نه جای بازی است

بشتاب که جای چاره‌سازی است

۲۰

در حلقهٔ کعبه‌، حلقه کن دست

کز حلقهٔ غم بدو توان رست

۲۱

گو یارب از این گزاف‌کاری

توفیق دِهم به رستگاری

۲۲

رحمت کن و در پناهم آور

زین شیفتگی به راهم آور

۲۳

دریاب که مبتلای عشقم

و آزاد کن از بلای عشقم

۲۴

مجنون چو حدیث عشق بشنید

اول بگریست پس بخندید

۲۵

از جای چو مار حلقه برجست

در حلقهٔ زلف کعبه زد دست

۲۶

می‌گفت گرفته حلقه در بر

که‌امروز منم چو حلقه بر در

۲۷

در حلقهٔ عشق جان فروشم

بی‌حلقهٔ او مباد گوشم

۲۸

گویند ز عشق کن جدایی

این نیست طریق آشنایی

۲۹

من قوت ز عشق می‌پذیرم

گر میرد عشق‌، من بمیرم

۳۰

پروردهٔ عشق شد سرشتم

جز عشق مباد سرنوشتم

۳۱

آن دل که بود ز عشق خالی

سیلاب غمش براد حالی

۳۲

یارب به خدایی خدایی‌ت

وآنگه به کمال پادشا‌یی‌ت

۳۳

کز عشق به غایتی رسانم

کو ماند اگر چه من نمانم

۳۴

از چشمهٔ عشق ده مرا نور

وین سرمه مکن ز چشم من دور

۳۵

گرچه ز شراب عشق مستم

عاشق‌تر ازین کنم که هستم

۳۶

گویند که خو ز عشق واکن

لیلی‌طلبی ز دل رها کن

۳۷

یارب تو مرا به روی لیلی

هر لحظه بده زیاده میلی

۳۸

از عمر من آنچه هست بر جای

بستان و به عمر لیلی افزای

۳۹

گرچه شده‌ام چو مویش از غم

یک موی نخواهم از سرش کم

۴۰

از حلقهٔ او به گوشمالی

گوش ادبم مباد خالی

۴۱

بی‌بادهٔ او مباد جامم

بی‌سکهٔ او مباد نامم

۴۲

جانم فدی جمال بادش

گر خون خورَدم حلال بادش

۴۳

گرچه ز غمش چو شمع سوزم

هم بی غم او مباد روزم

۴۴

عشقی که چنین به جای خود باد

چندانکه بود یکی به صد باد

۴۵

می‌داشت پدر به سوی او گوش

کاین قصه شنید گشت خاموش

۴۶

دانست که دل اسیر دارد

دردی نه دوا‌پذیر دارد

۴۷

چون رفت به خانه سوی خویشان

گفت آنچه شنید پیش ایشان

۴۸

کاین سلسله‌ای که بند بشکست

چون حلقهٔ کعبه دید در دست

۴۹

زو زمزمه‌ای شنید گوشم

که‌آورد چو زمزمی به جوشم

۵۰

گفتم مگر آن صحیفه خواند

کز محنت لیلی‌ش رهاند

۵۱

او خود همه کام و رای او گفت

نفرین خود و دعای او گفت

۵۲

چون گشت به عالم این سخن فاش

افتاد ورق به دست اوباش

۵۳

کز غایت عشق دلستانی

شد شیفته نازنین جوانی

۵۴

هر نیک و بدی کزاو شنیدند

در نیک و بدی زبان کشیدند

۵۵

لیلی ز گزاف یاوه‌گویان

در خانهٔ غم نشست مویان

۵۶

شخصی دو ز خِیل آن جمیله

گفتند به شاه آن قبیله

۵۷

که‌آشفته‌جوانی از فلان دشت

بدنام کنِ دیار ما گشت

۵۸

آید همه روز سرگشاده

جوقی چو سگ از پی اوفتاده

۵۹

در حِلّهٔ ما ز راه افسوس

گه رقص کند گهی زمین بوس

۶۰

هر‌دم غزلی دگر کند ساز

هم خوش غزل است و هم خوش آواز

۶۱

او گوید و خلق یاد گیرند

ما را و تو را به باد گیرند

۶۲

در هر غزلی که می‌سراید

صد پرده‌دری همی‌نماید

۶۳

لیلی ز نفیر او به داغ است

کاین باد هلاک آن چراغ است

۶۴

بنمای به قهر گوشمال‌ش

تا باز رهد مه از وبال‌ش

۶۵

چون آگه گشت شحنه زین حال

دزد آبله پای و شحنه قتال

۶۶

شمشیر کشید و داد تابش

گفتا که بدین دهم جوابش

۶۷

از عامریان یکی خبر داشت

این قصه به حی خویش برداشت

۶۸

با سید عامری در آن باب

گفت آفت نارسیده دریاب

۶۹

کآن شحنهٔ جان‌ستان خونریز

آبی تند است و آتشی تیز

۷۰

ترسم مجنون خبر ندارد

آنگه دارد که سر ندارد

۷۱

زآن چاه گشاده سر که پیش است

دریافتن‌ش به جای خویش است

۷۲

سرگشته پدر ز مهربانی

برجست به شفقتی که دانی

۷۳

فرمود به دوستان همزاد

تا بر پی او روند چون باد

۷۴

آن سوخته را به دل‌نواز‌ی

آرند ز راه چاره‌ساز‌ی

۷۵

هرسو به طلب شتافتندش

جستند ولی نیافتندش

۷۶

گفتند مگر که‌اجل رسیدش

یا چنگ درنده‌ای دریدش

۷۷

هر دوستی از قبیله گاهی

می‌خورد دریغ و می‌زد آهی

۷۸

گریان همه اهل خانهٔ او

از گم شدن نشانهٔ او

۷۹

وآن گوشه‌نشین گوش سفته

چون گنج به گوشه‌ای نهفته

۸۰

از مشغله‌های جوش بر جوش

هم گوشه گرفته بود و هم گوش

۸۱

در طرف چنان شکار‌گاهی

خرسند شده به گرد راهی

۸۲

گرگی که به زور شیر باشد

روبه به ازو‌، چو سیر باشد

۸۳

بازی که نشد به خورد محتاج

رغبت نکند به هیچ دراج

۸۴

خشگار‌، گرسنه را کلیچ است

با سیر‌ی‌، نان میده هیچ است

۸۵

چون طبع به اشتها شود گرم

گاورس درشت را کند نرم

۸۶

حلوا که طعام نوش بهر است

در هیضه‌ خوری، به جای زهر است

۸۷

مجنون که ز نوش بود بی‌بهر

می‌خورد نواله‌های چون زهر

۸۸

می‌داد ز راه بینوا‌یی

کالای کساد را روایی

۸۹

نه نه غم او نه آنچنان بود

کز غایت او غمی توان بود

۹۰

کآن غم که بدو برات می‌داد

از بند خودش نجات می‌داد

۹۱

در جستن گنج رنج می‌برد

بی‌آن که رهی به گنج می‌برد

۹۲

شخصی ز قبیله بنی‌سعد

بگذشت بر او چو طالع سعد

۹۳

دیدش به کنارهٔ سرابی

افتاده خراب در خرابی

۹۴

چون لنگر بیت خویشتن لنگ

معنی‌ش فراخ و قافیت تنگ

۹۵

یعنی که کسی ندارم از پس

بی‌قافیت است مرد بی کس

۹۶

چون طالع خویشتن کمان گیر

در سجده کمان و در وفا تیر

۹۷

یعنی که وبالش آن نشان داشت

که‌آمیزش تیر در کمان داشت

۹۸

جز نالهٔ کسی نداشت همدم

جز سایه کسی نیافت محرم

۹۹

مرد گذرنده چون در او دید

شکلی و شمایلی نکو دید

۱۰۰

پرسید سخن ز هر شماری

جز خامشیش ندید کاری

۱۰۱

چون از سخنش امید برداشت

بگذشت و ورا به جای بگذاشت

۱۰۲

زآنجا به دیار او گذر کرد

زو اهل قبیله را خبر کرد

۱۰۳

کاینک به فلان خرابی تنگ

می‌پیچد همچو مار بر سنگ

۱۰۴

دیوانه و دردمند و رنجور

چون دیو ز چشم آدمی دور

۱۰۵

از خوردن زخم سفته جانش

پیدا شده مغز استخوانش

۱۰۶

بیچاره پدر چو زو خبر یافت

روی از وطن و قبیله برتافت

۱۰۷

می‌گشت چو دیو گرد هر غار

دیوانهٔ خویش را طلب‌کار

۱۰۸

دیدش به رفاق گوشه‌ای تنگ

افتاده و سر نهاده بر سنگ

۱۰۹

با خود غزلی همی سگالید

گه نوحه نمود و گاه نالید

۱۱۰

خوناب جگر ز دیده ریزان

چون بخت خود اوفتان و خیزان

۱۱۱

از بادهٔ بی‌خودی چنان مست

کاگه نه که در جهان کسی هست

۱۱۲

چون دید پدر، سلام دادش

پس دلخوشی‌ای تمام دادش

۱۱۳

مجنون چو صلابت پدر دید

در پای پدر چو سایه غلتید

۱۱۴

کی تاج سر و سریر جانم

عذرم بپذیر ناتوانم

۱۱۵

می‌بین و مپرس حالتم را

می‌کن به قضا حوالتم را

۱۱۶

چون خواهم چون؟ که در چنین روز

چشم تو ببیندم بدین روز

۱۱۷

از آمدن تو روسیاهم

عذرت به کدام روی خواهم

۱۱۸

دانی که حساب کار چون است

سررشته ز دست ما برون است

تصاویر و صوت

خمسهٔ نظامی به تصحیح حسن وحید دستگردی » تصویر 328

نظرات

user_image
بهروز
۱۳۹۱/۰۷/۱۶ - ۰۶:۳۶:۴۴
پای سگ بوسید مجنون گفتندش چه شد ؟گفت : این سگ گاهگاهی کوی لیلا رفته استاگه در عشق ناخالصی نباشه وعشق پاک باشه واسه همیشه ماندگار میشه .به امید عشق های پاک و ماندگار
user_image
kamran
۱۳۹۲/۰۴/۱۸ - ۰۸:۲۱:۲۸
مرا به یاد عشق خود میندازد. درود بر نظامی
user_image
اقبال پژوهان فر
۱۳۹۳/۰۶/۱۱ - ۲۰:۱۸:۳۸
سلام.این شعرو تقدیم میکنم به کسی که تمام وجودم شاید بخون و بدون چقدر دلتنگشم.منو ببخش من عوض شدم
user_image
زهره
۱۳۹۳/۱۰/۰۴ - ۱۴:۴۷:۰۶
لطفا درتایپ دقت بیشتری بفرمایید این اشعار میراث فرهنگی ماست
user_image
فاطمه بارنامه
۱۳۹۳/۱۰/۰۴ - ۱۵:۰۳:۵۸
همیشه هم اظهارات مهمل لزومی نداره(قابل توجه ارزو ومحمود ومخصوصا بهروز با اون بیتی که معلوم نیس از کجا پیدا کرده)
user_image
دیگه هیچکس
۱۳۹۳/۱۰/۰۴ - ۱۶:۱۱:۲۸
شبهای حجرراگذراندیم و زنده ایم //مارابه سخت جانی خود این گمان نبود (پیشکش فاطمه بارنامه]
user_image
عباس
۱۳۹۳/۱۲/۰۷ - ۰۲:۲۸:۵۱
واقعا زیباست
user_image
ندا
۱۳۹۴/۰۲/۰۶ - ۰۲:۳۴:۰۵
در حلقه کعبه کن دستکز حلقه غم بدو توان رستمصرع اول ایراد وزنی داره. تصحیح کنید لطفا
user_image
محمد رضا
۱۳۹۴/۰۳/۱۰ - ۱۵:۲۵:۴۴
کار با درست نوشته شدن شعر بدلیل تایپ بد یا خوب ندارم هیچ کاری هم به حاشیه دعوای شعری ندارم. فقط می خوام بگم این عشق مجنون و فرهاد برای این جگر سوزه و اشک آوره که نه مجنون به لیلی رسید و نه فرهاد به شیرین ، علت ماندگاری داستان هایی این چنین نکته در همین یک امر داره وبس. در همه تراژدی های ادبی جهان این نرسیدن هست که داستان رو جاودان کرده.
user_image
آوید
۱۳۹۴/۰۶/۰۴ - ۰۴:۴۳:۲۴
از عمر من آنچه هست بر جایبستان و به عمر لیلی افزای تقدیم به گلپا
user_image
آبتین
۱۳۹۴/۰۷/۱۴ - ۰۴:۴۹:۵۹
جناب آقای بهروزمنظومه لیلی و مجنون در قالب مثنوی سروده شده یعنی هربیت قافیه ی جداگانه دارهمیشه بفرمایید این بیت مسخره که اصلآهم وزن هم نیست رو از کجا کشف کردی؟
user_image
لیلی
۱۳۹۴/۰۸/۱۳ - ۱۳:۳۶:۴۷
لیلی اگر مجنون شود مجنون اگر عاقل شود لیلی اگر حیران عقل او شود لیلی منم مجنون منم حیران عشق تو منم
user_image
فقیر
۱۳۹۵/۰۵/۱۴ - ۱۳:۵۹:۴۷
و آیا بجای اهل ریگ اهل مکه صحیح تر نیست؟
user_image
ایلیا حسن زاد
۱۳۹۵/۰۵/۲۰ - ۰۹:۵۵:۱۱
واقعا زیباست
user_image
مسعود
۱۳۹۵/۰۷/۰۴ - ۱۳:۲۵:۳۰
سلام آقا فقیراهل ریگ اهل بیابان می شه یعنی همان اهل مکه. ولی معنی این بیت و بیت بعدی خوب برایم مفهوم نیست. یه راهنمایی می کنید عزیزان؟
user_image
شاه علی حصاری
۱۳۹۵/۰۸/۰۳ - ۱۹:۰۸:۱۲
در مورد دو بیتی که در نظر دوستان معنای مبهمی داشته به این شرح می باشد: کیسه زری که به میان می بست را پر از گوهر کرد و مثل ریگ بیابان میان بادیه نشینان پخش می کرداز شدت بخشش های او کعبه که محل نگهداری گنج قبایل عرب بود دیگر سراسر گنج خانه شد
user_image
علی
۱۳۹۶/۱۰/۱۸ - ۰۲:۵۳:۱۱
"پای سگ بوسید مجنون گفتندش چه شد ؟گفت : این سگ گاهگاهی کوی لیلا رفته است"این بیت مربوط به بیت اول شعر "سگ و مجنون" سروده سعید دبیری میباشد. و لازم به دکر است که تضمین است.
user_image
لیلا همایون پور
۱۳۹۷/۰۲/۰۴ - ۰۵:۳۹:۲۹
مجنون چو حدیث عشق بشنیداول بگریست پس بخندیداز جای چو مار حلقه برجستدر حلقه زلف کعبه زد دستمی‌گفت گرفته حلقه در برکامروز منم چو حلقه بر دردر حلقه عشق جان فروشمبی‌حلقه او مباد گوشمگویند ز عشق کن جدائیاین نیست طریق آشنائیپرورده عشق شد سرشتمجز عشق مباد سرنوشتمیارب به خدائی خدائیتوانگه به کمال کبریائیتکز عشق به غایتی رسانمکو ماند اگر چه من نمانمگرچه ز شراب عشق مستمعاشق‌تر ازین کنم که هستمگویند که خو ز عشق واکنلیلی‌طلبی ز دل رها کنیارب تو مرا به روی لیلیهر لحظه بده زیاده میلیاز عمر من آنچه هست بر جایبستان و به عمر لیلی افزایاین دوازده بیت از این شعر در وب سایت آوای جاوید توسط حمید رضا فرهنگ خوانده شده است،آدرس صفحه:پیوند به وبگاه بیرونی
user_image
محمدحسین
۱۳۹۷/۰۸/۱۶ - ۰۵:۲۷:۴۲
لطفاً واژه «خمیده» در مصراع اول بیت دوم به «خنیده» تصحیح گردد.خنیده: مشهور، معروف، صدا و آوازی که درمیان دو کوه و گنبد پیچد.خنیده نام تر گشتن: مشهورتر شدن
user_image
احمدرضا
۱۳۹۷/۰۹/۰۹ - ۰۲:۱۶:۵۹
خمیده نام در مصراع دوم بسیار ناشیانه است. به خنیده نام اصلاح گردد.
user_image
نسیم
۱۳۹۸/۰۳/۱۹ - ۱۳:۳۰:۵۶
کلمه خمیده در بیت دوم و مصرع اول اشتباه است و باید به جای آن خنیده نوشته شود...خنیده نام: مشهور
user_image
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳
۱۳۹۸/۰۴/۰۹ - ۱۶:۰۵:۱۷
سلام و درودگوهر به میان زر برآمیختچون ریگ بر اهل ریگ می‌ریختریگ اول به همان معنی است که ما استفاده می کنیم و کنایه از بذل و بخشش زیاد استاما ریگ دوم در واقع ترجمه کلمه بَطحاء استدشت مکه را بطحاء می گویند اهل ریگ = اهل بطحاء= اهل دشت مکهدر قصیده فرزدق که مدح امام سجاد (ع) است این واژه را می بینید:هٰذَا الذَّی تَعْرِفُ البْطَحْاءُ وَطْأْتَهُ وَ الْبَیتُ یَعْرِفُهُ وَ الْحِلُّ وَ الْحَرَمُاین کسی است که ریگزارهای مکه گام هایش را می شناسندو خانه خدا و بیرون و درون حرم او را می شناسندایام عزت مستدام
user_image
سیاوش
۱۳۹۸/۰۷/۱۵ - ۱۵:۵۱:۱۰
در مصرع دوم بیت زیر «براد» به چه معناست؟ جایی «بزاد» خواندم ولی باز مفهموم مصرع رو متوجه نشدم.آن دل که بود ز عشق خالیسیلاب غمش براد حالی
user_image
محسن حیدرزاده جزی
۱۳۹۸/۰۹/۱۰ - ۱۹:۵۷:۵۹
براد فعل دعایی از مصدر بردن است ؛ یعنی الهی ببرد
user_image
محمد
۱۳۹۸/۱۰/۰۱ - ۱۱:۲۷:۵۶
هر روز خنیده نام تر گشت نه اینکه هر روز خمیده نام تر گشت
user_image
محمد
۱۳۹۹/۰۵/۱۶ - ۰۱:۵۷:۵۶
آمد سوی کعبه پرجوش چون کعبه نهاد حلقه بر گوش برداشت من از مصرع دوم این هست که مجنون مانند کعبه که حلقه نقره ای سنگ حجر السود در گوشه آن هست حلقه غلامی بر گوش اویخت
user_image
سمانه
۱۳۹۹/۰۵/۲۸ - ۲۳:۵۵:۰۶
مجنون چو حدیث عشق بشنیداول بگریست پس بخندیداز جای چو مار حلقه برجستدر حلقه زلف کعبه زد دستمی‌گفت گرفته حلقه در برکامروز منم چو حلقه بر دردر حلقه عشق جان فروشمبی‌حلقه او مباد گوشمگویند ز عشق کن جدائیاین نیست طریق آشنائیپرورده عشق شد سرشتمجز عشق مباد سرنوشتمیارب به خدائی خدائیتوانگه به کمال کبریائیتکز عشق به غایتی رسانمکو ماند اگر چه من نمانمگرچه ز شراب عشق مستمعاشق‌تر ازین کنم که هستمگویند که خو ز عشق واکنلیلی‌طلبی ز دل رها کنیارب تو مرا به روی لیلیهر لحظه بده زیاده میلیاز عمر من آنچه هست بر جایبستان و به عمر لیلی افزایاین دوازده بیت از این شعر در وب سایت آوای جاوید توسط حمید رضا فرهنگ خوانده شده است،آدرس صفحه:پیوند به وبگاه بیرونی/
user_image
پری
۱۳۹۹/۰۷/۰۸ - ۰۱:۳۳:۴۳
خنده نام تر . خنیده : مشهور
user_image
ایلیا سیف
۱۳۹۹/۰۹/۰۶ - ۰۰:۲۵:۳۹
بیت دوم اصلاح کنید.خنیده نام:مشهور
user_image
امیرالملک
۱۴۰۰/۰۷/۱۹ - ۰۸:۲۰:۱۲
پرورده عشق شد سرشتم جز عشق مباد سرنوشتم بدایت کار عشق بود و نهایتش هم جز آن نیست.
user_image
پوریا محمدزاده
۱۴۰۰/۰۸/۲۲ - ۰۸:۱۸:۰۰
با سلام بیت 32 یارب به خدایی خداییت.                                              وانگه به کمال پادشاییت. درست میباشد
user_image
ناپیدا
۱۴۰۱/۰۲/۱۹ - ۰۴:۵۷:۴۰
دریاب که مبتلای عشقم .. تو خدایا آگه از شور دل بیتابی برهانم ز غم عشق و تف بی تابی
user_image
ناپیدا
۱۴۰۱/۰۲/۱۹ - ۰۵:۰۳:۳۲
از عمر من هر چه برجاست بستان و به عمر لیلی افزای .. عشق ایثارگر
user_image
ناپیدا
۱۴۰۱/۰۲/۱۹ - ۰۵:۰۶:۲۹
بیت بعدی از نتایج عشق واقعی ست : احترام ...... و این احترام نتیجه شناخت واقعی خود بعد دنیا و سپس اطرافیان و ... است و این گونه هست که مفهومی به نام نیمه گمشده هم به وجود آمد !
user_image
ناپیدا
۱۴۰۱/۰۲/۱۹ - ۰۵:۰۹:۲۰
و این عشق واقعی همین گونه نیست که همان اول عاشق شوی و آن هم عشق واقعی باشد؛ در واقع عشق انسان به انسان یا عشق زمینی یا عشق مجازی یک پلی و راهی برای همان عشق واقعی یا همان عشق عرفانی یا همان عشق به خدا هست .  
user_image
ناپیدا
۱۴۰۱/۰۲/۱۹ - ۰۵:۱۴:۰۸
پرورده عشق شد سرشتم ...عشق همیشه دو طرفه هست ...یعنی قرار نیست یکی عاشق باشد و دیگری معشوق ! درواقع هر دو طرف هم عاشق و هم معشوق هستند .در واقع عشق به دلیل نیاز انسان به احتیاج داشتن و محتاج بودن به وجود آمد . برای آنکه نور و روح خداوند در ما قرار گرفته شده و ما بی قرار میشویم ... در ما و در وجود ما ! ...
user_image
ناپیدا
۱۴۰۱/۰۲/۱۹ - ۰۵:۱۷:۴۰
لیلی و مجنون یک داستان و قصه هست ...شاید واقعی هم نباشد ...ساخته ذهن هست و بس ... عاشق و نیز عشق را تنها در قصه ها میتوان دید و در دنیای واقعی اما نه، و اگر هم باشد کم است ! اما با این وجود که این ها قصه و الکی هستند اما یک هدف حقیقی در خود دارند .
user_image
فهیمه فیروزبخت
۱۴۰۲/۰۳/۲۹ - ۰۸:۲۳:۱۴
سلام و عرض ادب دوستان جان بیت ۴۳ جان فدی جمال.‌.. چطور خوانده میشود؟
user_image
Flynn Rider
۱۴۰۲/۰۹/۲۹ - ۱۰:۲۱:۲۰
عشق دقیقاً همین شکلی است. ترکیبی از زیبایی و درد. واقعاً درمانی هم برایش نیست. کاش معشوق‌ها اینقدر بی‌وفا نبودند.
user_image
غلامرضا بیژنی
۱۴۰۳/۰۴/۰۶ - ۰۶:۳۶:۱۸
هر روز خمیده‌نام‌تر گشت    در شیفتگی تمام‌تر گشت خنیده نام صحیح است . به معنی مشهور و پر آوازه هر روز خنیده‌نام‌تر گشت        در شیفتگی تمام‌تر گشت