نظامی

نظامی

بخش ۳۰ - رفتن پدر مجنون به دیدن فرزند

۱

دهقان فصیح پارسی زاد

از حال عرب چنین کند یاد

۲

کان پیرِ پسر به باد داده

یعقوب ز یوسف اوفتاده

۳

چون مجنون را رمیده‌دل دید

ز آرامش او امید ببرید

۴

آهی به شکنجه درج می‌کرد

عمری به امید خرج می‌کرد

۵

ناسود ز چاره باز جستن

زنگی ختنی نشد بشستن

۶

بسیار دوید و مال پرداخت

اقبال بر او نظر نینداخت

۷

زان درد رسیده گشت نومید

کامّید بهی نداشت جاوید

۸

در گوشه نشست و ساخت توشه

تا کی رسدش چهار گوشه

۹

پیری و ضعیفی و زبونی

کردش به رحیل رهنمونی

۱۰

تنگ آمد از این سراچهٔ تنگ

شد نای گلوش چون دم چنگ

۱۱

ترسید کاجل به سر درآید

بیگانه کسی ز در درآید

۱۲

بگرفت عصا چو ناتوانان

برداشت تنی دو از جوانان

۱۳

شد باز به جستجوی فرزند

بر هر چه کند خدای خرسند

۱۴

برگشت به گرد کوه و صحرا

در ریگ سیاه و دشت خضرا

۱۵

می‌زد به امید دست و پایی

از وی اثری ندید جایی

۱۶

تا عاقبتش یکی نشان داد

کانک به فلان عقوبت آباد

۱۷

جایی و چه جای از این مغاکی

مانندهٔ گور هولناکی

۱۸

چون ابر سیاه زشت و ناخَوش

چون نفت سپید کان آتش

۱۹

ره پیش گرفت پیر مظلوم

یک روزه دوید تا بدان بوم

۲۰

دیدش نه چنانکه دیده می‌خواست

کان دید دلش ز جای برخاست

۲۱

بی شخص رونده دید جانی

در پوست کشیده استخوانی

۲۲

آواره‌ای از جهان هستی

متواری راه بت‌پرستی

۲۳

جونی به خیال باز بسته

مویی ز دهان مرگ رسته

۲۴

بر روی زمین ز سگ دوان‌تر

وز زیر زمینیان نهان‌تر

۲۵

دیگ جسدش ز جوش رفته

افتاده ز پای و هوش رفته

۲۶

مانندهٔ مار پیچ بر پیچ

پیچیده سر از کلاه و سرپیچ

۲۷

از چرم ددان بدست‌واری

بر ناف کشیده چون ازاری

۲۸

آهسته فراز رفت و بنشست

مالید به رفق بر سرش دست

۲۹

خون جگر از جگر برانگیخت

هم بر جگر از جگر همی‌ریخت

۳۰

مجنون چو گشاد دیده را باز

شخصی بر خویش دید دمساز

۳۱

در روی پدر نظاره می‌کرد

نشناخت و زو کناره می‌کرد

۳۲

آن کو خود را کند فراموش

یاد دگران کجا کند گوش

۳۳

گفتا چه کسی ز من چه خواهی

ای من رهی تو از چه راهی؟

۳۴

گفتا پدر توام بدین روز

جویان تو با دل جگرسوز

۳۵

مجنون چو شناختش که او کیست

در پای وی اوفتاد و بگریست

۳۶

از هر دو سرشک دیده بگشاد

این بوسه بدان و آن بدین داد

۳۷

کردند ز روی بی‌قراری

بر خود به هزار نوحه زاری

۳۸

چون چشم پدر ز گریه پرداخت

سر تا قدمش نظر برانداخت

۳۹

دیدش چو برهنگان محشر

هم پای برهنه مانده هم سر

۴۰

از عیبه گشاد کسوتی نغز

پوشید در او ز پای تا مغز

۴۱

در هیکل او کشید جامه

از غایت کفش تا عمامه

۴۲

از هر مثلی که یاد بودش

پندی پدرانه می‌نمودش

۴۳

کای جان پدر نه جای خواب است

کایام دو اسبه در شتاب است

۴۴

زین ره که گیاش تیغ تیز است

بگریز که مصلحت، گریز است

۴۵

در زخم چنین نشانه گاهی

سالیت نشسته گیر و ماهی

۴۶

تیری زده چرخ بی‌مدارا

خون ریخته از تو آشکارا

۴۷

روزی دو سه پی فشرده گیرت

افتاده ز پای و مرده گیرت

۴۸

در مرداری ز گرگ تا شیر

کرده دد و دام را شکم سیر

۴۹

بهتر سگ شهر خویش بودن

تا ذل غریبی آزمودن

۵۰

چندانکه دوید پی دویدی

جایی نرسیدی و رسیدی

۵۱

رنجیده شدن نه رای دارد

با رنج کشی که پای دارد؟

۵۲

آن رودکده که جای آب است

از سیل نگر که چون خراب است

۵۳

وان کوه که سیل از آن گریزد

در زلزله بین که چون بریزد

۵۴

زین‌سان که تو زخم رنج بینی

فرسوده شوی گر آهنینی

۵۵

از توسنی تو پر شد ایام

روزی دو سه رام شو بیارام

۵۶

سر رفت و هنوز بد لگامی

دل سوخته شد هنوز خامی

۵۷

ساکن شو از این جمازه راندن

با یاوگیان فرس دواندن

۵۸

گه مشرف دیو خانه بودن

گه دیوچهٔ زمانه بودن

۵۹

صابر شو و پایدار و بشکیب

خود را به دمی دروغ بفریب

۶۰

خوش باش به عشوه گرچه باد است

بس عاقل کو به عشوه شاد است

۶۱

گر عشوه بود دروغ و گر راست

آخر نفسی تواند آراست

۶۲

به گر نفسیت خوش برآید

تا خود نفس دگر چه زاید

۶۳

هر خوشدلی‌ای که آن نه حالی است

از تکیهٔ اعتماد خالی است

۶۴

بس گندم کان ذخیره کردند

زان جو که زدند جو نخوردند

۶۵

امروز که روز عمر برجاست

می‌باید کرد کار خود راست

۶۶

فردا که اجل عنان بگیرد

عذر تو جهان کجا پذیرد

۶۷

شربت نه ز خاص خویشت آرند

هم پردهٔ تو به پیشت آرند

۶۸

آن پوشد زن که رشته باشد

مرد آن درَود که کِشته باشد

۶۹

امروز بُخور جهد می‌سوز

تا بوی خوشیت باشد آن روز

۷۰

پیشینه عیارِ مرگ می‌سنج

تا مرگ رسد نباشدت رنج

۷۱

از پنجهٔ مرگ جان کسی برد

کاو پیش ز مرگ خویشتن مُرد

۷۲

هر سر که به وقت خویش پیش است

سیلی‌زدهٔ قفای خویش است

۷۳

وآن لب که در آن سفر بخندد

از پختهٔ خویش توشه بندد

۷۴

میدان تو بی‌کس است بنشین

شوریده‌سری بس است بنشین

۷۵

آرام دلی است هر دمی را

پایانی هست هر غمی را

۷۶

سگ را وطن و تو را وطن نیست

تو آدمی‌ای در این سخن نیست

۷۷

گر آدمی‌ای چو آدمی باش

ور دیو چو دیو در زمی باش

۷۸

غولی که بسیچ در زمی کرد

خود را به تکلف آدمی کرد

۷۹

تو آدمی‌ای بدین شریفی

با غول چرا کنی حریفی؟

۸۰

روزی دو که با تو هم‌عنانم

خالی مشو از رکاب جانم

۸۱

جنس تو منم حریف من باش

تسکین دل ضعیف من باش

۸۲

امشب چو عنان ز من بتابی

فردا که طلب کنی نیابی

۸۳

گر بر تو از این سخن گرانی است

این هم ز قضای آسمانی است

۸۴

نزدیک رسید کار می‌ساز

با گردش روزگار می‌ساز

۸۵

خوش زی تو که من ورق نوشتم

مِی‌ خور تو که من خراب گشتم

۸۶

من می‌گذرم تو در امان باش

غم کشت مرا تو شادمان باش

۸۷

افتاد بر آفتاب گردم

نزدیک شد آفتاب زردم

۸۸

روزم به شب آمد ای سحر هان

جانم به لب آمد ای پسر هان

۸۹

ای جان پدر بیا و بشتاب

تا جان پدر نرفته دریاب

۹۰

زان پیش که من درآیم از پای

در خانهٔ خویش گرم کن جای

۹۱

آواز رحیل دادم اینک

در کوچ‌گه اوفتادم اینک

۹۲

ترسم که به کوچ رانده باشم

آیی تو و من نمانده باشم

۹۳

سر بر سر خاک من بمالی

نالی ز فراق و سخت نالی

۹۴

گر خود نفست چو دود باشد

زان دود مرا چه سود باشد

۹۵

ور تاب غمت جهان بسوزد

کی چهرهٔ بخت من فروزد

۹۶

چون پند پدر شنود فرزند

می‌خواست که دل نهد بر آن پند

۹۷

روزی دو به چابکی شکیبد

پا در کشد و پدر فریبد

۹۸

چون توبهٔ عشق می‌سگالید

عشق آمد و گوش توبه مالید

۹۹

گفت ای نفس تو جان فزایم

اندیشهٔ تو گره‌گشایم

۱۰۰

مولای نصیحت تو هوشم

در حلقهٔ بندگیت گوشم

۱۰۱

پند تو چراغ جان فروزی است

نشنیدن من ز تنگ روزی است

۱۰۲

فرمان تو کردنی است دانم

کوشم که کنم نمی‌توانم

۱۰۳

بر من ز خرد چه سکه‌بندی

بر سکهٔ کار من چه خندی

۱۰۴

در خاطر من که عشق ورزد

عالم همه حبه‌ای نیرزد

۱۰۵

بختم نه چنان به باد داد است

کز هیچ شنیده‌ایم یاد است

۱۰۶

هر یاد که بود رفت بر باد

جز فرمُشیَم نماند بر یاد

۱۰۷

امروز مگو چه خورده‌ای دوش

کان خود سخنی بود فراموش

۱۰۸

گر زآنچه رود در این زمانم

پرسی که چه می‌کنی ندانم

۱۰۹

دانم پدری تو من غلامت

واگاه نیم که چیست نامت

۱۱۰

تنها نه پدر ز یاد من رفت

خود یاد من از نهاد من رفت

۱۱۱

در خود غلطم که من چه نامم

معشوقم و عاشقم کدامم؟

۱۱۲

چون برق دلم ز گرمی افروخت

دلگرمی من وجود من سوخت

۱۱۳

چون من به کریچه و گیایی

قانع شده‌ام ز هر ابایی

۱۱۴

پندارم کاسیای دوران

پرداخته گشت از آب و از نان

۱۱۵

در وحشت خویش گشته‌ام گم

وحشی نزید میان مردم

۱۱۶

با وحش کسی که انس گیرد

هم عادت وحشیان پذیرد

۱۱۷

چون خربزهٔ مگس گزیده

به گر شوم از شکم بریده

۱۱۸

ترسم که ز من برآید این گرد

در جملهٔ بوستان رسد درد

۱۱۹

به کابله را ز طفل پوشند

تا خون بجوش را نخوشند

۱۲۰

مایل به خرابی است رایم

آن به که خراب گشت جایم

۱۲۱

کم گیر ز مزرعت گیاهی

گو در عدم افت خاک راهی

۱۲۲

یک حرف مگیر از آنچه خواندی

پندار که نطفه‌ای نراندی

۱۲۳

گوری بکن و بر او بنه دست

پندار که مُرد عاشقی مست

۱۲۴

زانکس نتوان صلاح درخواست

کز وی قلم صلاح برخاست

۱۲۵

گفتی که ره رحیل پیش است

وین گم شده در رحیل خویش است

۱۲۶

تا رحلت تو خزان من بود

آنِ تو ندانم آن من بود

۱۲۷

بر مرگ تو زنده اشک ریزد

من مرده، ز مرده‌ای چه خیزد؟

تصاویر و صوت

خمسهٔ نظامی به تصحیح حسن وحید دستگردی » تصویر 398
خمسهٔ نظامی به تصحیح حسن وحید دستگردی » تصویر 402

نظرات

user_image
ع. حواری
۱۳۸۸/۰۸/۱۳ - ۰۷:۳۸:۳۲
در بیت " بهتر سگ شهر خویش بودن/ تا ذل غریبی آزمودن " به جای ذل ، به معنی خواری و ذلت اشتباهاً " دل " آمده است که باید تصحیح شدد.
پاسخ: با تشکر، مطابق فرموده تصحیح شد.
user_image
علیرضا
۱۳۹۲/۰۱/۲۵ - ۱۴:۰۱:۴۵
دهقان فصیح پارسی زاد پدر نظامیست و عرب مجنون ،نظامی در اینجا استادانه شغل و نیز موقعیت اجتماعی خود را بیان میکند(دهقان)ونیز نژادش که پارسی زاده
user_image
علیرضا
۱۳۹۲/۰۱/۲۵ - ۱۴:۰۶:۰۳
دهقانی که هم ایرانیست و هم اصیل و نژاده و نیز فصیح وهم تاریخ دان و سخنور!
user_image
علیرضا
۱۳۹۲/۰۱/۲۵ - ۱۴:۲۸:۵۳
جمازه شتر رونده است و فرس اسب و باره
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۹/۲۲ - ۱۰:۴۹:۲۷
مردم عراق البته به گواهی تاریخ با ایرانیها یک ریشه دارند . و ایرانیها با عرب های وارد شده به هنگام تازش زمان خلیفه عمر آرام آرام آمیخته شدند همین امروز همانندی عرب های عراق را با ما می توان در رفتارشان دید . در واقع در زمان نگارش عربی به خط جدید امروز که گویا زمان امویان بوده است سه نفر نگارش را اداره می کردند که یکی عرب بود به نام عبد الحمید که نویسنده با استعداد و ماهری بوده است و دیگری یک اسیر سیستانی به نام صالح است که ایرانی است و بیشتر آثار پهلوی را هم روزبه ابن مقفع به عربی برگردانیده بود چون فرزند بسره ( بصره ) بود .بهرسو مردم ایران و عراق یک مردم هستند تا همین امروز هم نیمی از کشور دارد کردی سخن می گوید که با فارسی بیش و کم یکی است و عرب هایشان نیز از نگاه یک انساندوست با ما فرقی ندارند و بسیار مهربان و مهمانواز هستند .
user_image
اردشیر
۱۳۹۲/۱۱/۰۸ - ۱۹:۱۱:۳۷
جناب عباس ربیعی!شما میگوید: (( آن زمان فقط به مردمی که اهل استان فارس بوده و یا نسبشان به آن برمیگشته پارسی زاد میگفته اند!)) اصلا چنین چیزی نیست. در گذشته تقسیم بندی جغرافیایی در کشور مثل امروز نبود که استانی بنام فارس باشد. اعراب به ایران بلاد فارس میگفتند همانطور که اروپاییان نیز تا چند دهه اخیر ایران را پرشیا مینامیدند. از کدام منبع این ادعا را میکنید که(( آن زمان فقط به مردمی که اهل استان فارس بوده و یا نسبشان به آن برمیگشته پارسی زاد میگفته اند!)) ؟نظامی در این بیت به صراحت تبار خود را پارسی معرفی میکند و خود را ((دهقان فصیح پارسی زاد)) مینامد دیگر از این واضحتر میشود اصل و نسب خود را بیان کرد؟ بعد شما میگویید (این بیت نمیتواند اشاره به فارس بودن نظامی داشته باشد)!شما انتظار داشتید مثلا نظامی چه بگوید که دلیل بر تبار پارسیش باشد؟ نظامی به صراحت سخن گفته.این که شعرای قبل از نظامی از لیلی و مجنون یاد کرده اند چه ربطی به روایت داستان دارد؟ آنها راوی داستان که نبودند. داستان لیلی و مجنون به این شکلی که نظامی گفت و با این جزییات مختص خود اوست نه کس دیگر.نظامی میگوید :دهقان فصیح پارسی زاداز حال عرب چنین کند یادسنایی کجا داستان لیلی و مجنون را روایت کرده که شما میگوید منظور نظامی از (دهقان فصیح پارسی زاد) سنایی است؟ بیت:فرزانه سخن سرای بغداداز سر سخن چنین خبر دادبه هیچ وجه نمیرساند که شاعر اهل بغداد بوده بلکه میرساند که شاعر در بغداد (مهمترین شهر جهان اسلام در آن زمان) نیز مشهور و سرآمد بوده. (فرزانه سخن سرای بغداد) فرزانه شاعران بغداد، کسی که در بین شعرای بغداد سرآمد است لزومی ندارد که حتما زاده بغداد باشد.اما گفتید که: ((گاهی وزن شعر و یا سیستم حاکم بر جامعه شاعران را به تملق گویی وا میدارد!)) یعنی شما نظامی را شاعری متملق میدانید؟ چرا نظامی باید تملق کند؟ اصلا برای چه کسی تملق کند؟ حاکمان ایران در آن زمان که ترک بودند نه فارس. نظامی برای چه کسی تملق کرده و خود را پارسی زاده معرفی کرده؟ اتفاقا اگر میخواست تملق کند خود را ترک زاده معرفی میکرد که حاکمان ترک ایران خوششان بیاید. این طرز فکر شما جای تاسف دارد!
user_image
صابر
۱۳۹۲/۱۱/۰۹ - ۱۹:۰۵:۰۰
شکی نیست که نظامی گنجه ای فارس بوده.بنابر قول گیراگوس گاندزاکِتسی ،تاریخ‌نگار و کشیش ارمنی هم عصر با نظامی گنجوی،(پیش از حملهٔ مغولان به شهر گنجه) شهر گنجه دارای انبوه جمعیّت پارسیان و و اقلّیّتی از مسیحیان بود. باید توجّه داشت که گیراگوس بین ایرانی (پارسی) و عرب و ترک تفاوت می‌گذاشته است.در این کتاب به نام «تاریخ ارمنیان» ( تالیف در سدهٔ هفتم ق. / سیزدهم م. یعنی بسیار نزدیک به روزگار شاعر بزرگ ایرانی نظامی گنجه‌ای)، نگارندهٔ ارمنی (که خود زادهٔ شهر گنجه است) بین عرب، ترک و پارسی (در ترجمهٔ انگلیسی « ایرانی») تفاوت گذاشته است و تنها به انبوه پارسیان و اقلّیّتی از مسیحیان در گنجهٔ تأیید کرده است:اصل متن ارمنی:“Ays k'aghak's bazmambox lts'eal parsko'k', ayl sakaw ew k'ristone'iwk” (Kirakos Ganjakets'i's “History of the Armenians “ edited by K.A. Melik'-Ohanjanyan, (Erevan, 1961), p. 235)'ترجمه انگلیسی (مترجم همه جا واژهٔ "پارسی" را به "ایرانی" ترجمه کرده است در حالیکه ترجمهٔ روسی واژهٔ پارسی را نگهداشته است): "This city was densely populated with Iranians and a small number of Christians.". (Kirakos Gandzakats'i's ” History of the Armenians” / translation from Classical Armenian by Robert Bedrosian. — New York: 1986. — p. 197. Excerpt) نویسنده بین عرب، ترک و پارسی (در ترجمه انگلیسی مترجم همه جا واژهٔ "پارسی" را به "ایرانی" ترجمه کرده است ) تفاوت می گذاشته است. برای نمونه :“The king who sat in Baghdad was not called sultan or melik as the Turkish, Iranian or Kurdish autocrats customarily are, but caliph, that is, a descendant of Mahmet”که ترکی و ایرانی ( در متن اصلی«پارسی») و کردی را از هم جدا کرده.
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۱۱/۱۰ - ۰۱:۴۱:۲۹
صابر جان از نوشتار دانشورانه ات سپاسگزارم .مایه برازش ما هستی .
user_image
صابر
۱۳۹۲/۱۱/۱۰ - ۱۳:۵۵:۰۴
با سپاس از امین کیخا برای تکمیل کامنت قبلی خود اضافه میکنم:1-مترجم انگلیسی (Robert Bedrosian ) در مقدمه ترجمه خود اشاره میکند که واژه " پارسی" را به "ایرانی" برگردانده.2-نمونه دیگر در تایید این مطلب که تاریخ نگار ارمنی بین عرب، ترک و پارسی (در ترجمه انگلیسی «ایرانی») تفاوت می گذاشته است : در کتاب اصلی به زبان ارمنی ( به ویراستاری Ohanjanyan، ایروان،1961) صفحه 187 نگارندهٔ ارمنی میگوید که جلال‌الدین محمد خوارزمشاه برای مقابله با تاتارها سپاهیان خود را از میان پارسیان و اعراب و ترکان گرد آورد. ترجمه انگلیسی متن ارمنی (ترجمه Robert Bedrosian، نیویورک، 1986) :Previously we spoke of the people from the northeast called T'at'ars. These T'at'ars harassed the sultan of Khurasan, Jalal al-Din, striking his army and destroying his lands. They caused him to flee through the land of Aghbania and he came and captured the city of Gandzak. He then assembled his countless troops from among the Iranians, Tachiks and Turks, and came to Armenia.که تاریخ نگار ارمنی ایرانیان( در متن اصلی«پارسیان»)، اعراب و ترکان را از هم جدا کرده است.( در کتابهای قدیمی فارسی و ارمنی لفظ تاجیک (تازی) برای عرب بکار می رفته است.)
user_image
دانیال
۱۳۹۴/۰۳/۰۴ - ۰۵:۲۶:۰۳
با سلام وتشکر از سایت خوبتونوقتی تصور می کنم اگر من جای پدر مجنون بودم اون لحظه که بچه ام بهم بگه :کیستی ز من چه خواهی.دوست دارم همان لحظه جان از تنم به در برود تا..... تصورش هم سخته....