نظامی

نظامی

بخش ۳۹ - آگاهی مجنون از وفات مادر

۱

چون شاه‌سوار چرخ گردان

میدان بستد ز هم‌نبردان

۲

خورشید ز بیم اهل آفاق

قرابهٔ مِی‌ نهاد بر طاق

۳

صبح از سر شورشی که انگیخت

قرابه شکست و می برون ریخت

۴

مجنون به همان قصیده‌خوانی

می‌زد دهل جریده‌رانی

۵

می‌راند جریده بر جریده

می‌خواند قصیده بر قصیده

۶

از مادر خود خبر نبودش

کامد اجل از جهان ربودش

۷

یکبار دگر سلیم دلدار

آمد بر آن غریب غم‌خوار

۸

دادش خورش و لباس پوشید

ماتم زدگانه برخروشید

۹

کان پیرزن بلا رسیده

دور از تو به هم نهاد دیده

۱۰

رخت از بنگاه این سرا برد

در آرزوی تو چون پدر مرد

۱۱

مجنون ز رحیل مادر خویش

زد دست دریغ بر سر خویش

۱۲

نالید چنانکه در سحر چنگ

افتاد چنانکه شیشه در سنگ

۱۳

می‌کرد ز مادر و پدر یاد

شد بر سر خاکشان به فریاد

۱۴

بر تربت هر دو زار نالید

در مشهد هر دو روی مالید

۱۵

گه روی در این و گه در آن سود

دارو پس مرگ کی کند سود؟

۱۶

خویشان چو خروش او شنیدند

یک یک ز قبیله می‌دویدند

۱۷

دیدند ورا بدان نزاری

افتاده به خاک بر، به خواری

۱۸

خونابه ز دیدگان گشادند

در پای فتاده در فتادند

۱۹

هر دیده ز روی سست خیزی

می‌کرد بر او گلاب‌ریزی

۲۰

چون هوش رمیده گشت هشیار

دادند بر او درود بسیار

۲۱

کردند به باز بردنش جهد

تا با وطنش کنند هم عهد

۲۲

آهی زد و راه کوه برداشت

رخت خود از آن گروه برداشت

۲۳

می‌گشت به گرد کوه و هامون

دل پر جگر و جگر پر از خون

۲۴

مشتی ددگان فتاده از پس

نه یار کس و نه یار او کس

۲۵

سجاده برون فکند از آن دیر

زیرا که ندید در شرش خیر

۲۶

زین عمر چو برق پای در راه

می‌کرد چو ابر دست کوتاه

۲۷

عمری که بناش بر زوال است

یک دم شمر ار هزار سال است

۲۸

چون عمر نشان مرگ دارد

با عشوهٔ او که برگ دارد؟

۲۹

ای غافل از آنکه مردنی هست

واگه نه که جان سپردنی هست

۳۰

تا کی به خودت غرور باشد

مرگ تو ز برگ دور باشد

۳۱

خود را مگر از ضعیف رایی

سنجیده نه‌ای که تا کجایی

۳۲

هر ذره که در مسام ارضی است

او را بر خویش طول و عرضی است

۳۳

لیکن بر کوه قاف پیکر

همچون الف است هیچ در بر

۳۴

بنگر تو چه برگ یا چه شاخی

در مزرعه‌ای بدین فراخی

۳۵

سرتاسر خود ببین که چندی

بر سر فلکی بدین بلندی

۳۶

بر عمر خود ار بسیچ یابی

خود را ز محیط هیچ یابی

۳۷

پنداشته‌ای ترا قبولی است

یا در جهت تو عرض و طولی است

۳۸

این پهن و درازیت به هم هست

در قالب این قوارهٔ پست

۳۹

چون بر گذری ز حد پستی

در خود نه گمان بری که هستی

۴۰

بر خاک نشین و باد مفروش

ننگی چو ترا به خاک می‌پوش

۴۱

آن ذوق نشد هنوزت از یاد

کز حاجت خلق باشی آزاد

۴۲

تا هست به چون خودی نیازت

با سوز بود همیشه سازت

۴۳

آنگاه رسی به سربلندی

کایمن شوی از نیازمندی

۴۴

هان تا سگ نان کس نباشی

یا گربهٔ خوان کس نباشی

۴۵

چون مشعله دسترنج خود خور

چون شمع همیشه گنج خود خور

۴۶

تا با تو به سنت نظامی

سلطان جهان کند غلامی

تصاویر و صوت

خمسهٔ نظامی به تصحیح حسن وحید دستگردی » تصویر 457

نظرات

user_image
شکوه
۱۳۹۲/۰۳/۱۷ - ۱۵:۱۸:۱۹
قرابه همان ظرف شیشه ای شراب است اسم دیگرش صراحیست
user_image
شکوه
۱۳۹۲/۰۳/۱۷ - ۱۵:۲۰:۲۳
جریده رانی یعنی یکه روی
user_image
شکوه
۱۳۹۲/۰۳/۱۷ - ۱۵:۲۶:۴۴
گلاب ریزی کنایه از گریستن و اشک ریزی است
user_image
شکوه
۱۳۹۲/۰۳/۱۷ - ۱۵:۳۳:۰۹
مشتی [ددکان]فتاده از پس یعنی چی؟
user_image
شکوه
۱۳۹۲/۰۳/۱۷ - ۱۵:۵۷:۱۶
مسام سوراخهای کوچک سطح پوست حتی زیر هر مو و منافذ پوست یا به عبارتی درد و دغدغه نسوان امروز به قول دوستی دردا و ندامتا
user_image
شکوه
۱۳۹۲/۰۳/۱۷ - ۱۶:۰۴:۰۴
قواره یعنی هیبت و هیکل و شکل و ترتیب ولی بیشتر ب ای پارچه با مورد خاص کاربرد دارد وبی قواره یعنی بد برش یا بد شکل یا همان دیلاق
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۳/۱۸ - ۰۴:۲۶:۳۰
مشتی ددگان بوده است یعنی جانور و زیونده نادام و وحشی
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۳/۱۸ - ۰۴:۴۲:۴۶
هیکل به لری و نیز پهلوی داهول بوده و می باشد
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۳/۱۸ - ۰۴:۴۳:۴۱
مترسک هم داهول می شود چون هیکلی دارد و از مغز تهی است
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۳/۱۸ - ۰۴:۵۰:۴۳
وطن به عربی افزون بر وطن فارسی معنی سازگاری هم میدهد که در فارسی به کار نرفته به این مفهوم
user_image
abbas raee
۱۳۹۷/۰۹/۲۶ - ۰۴:۵۲:۱۷
هان تا سگ نان کس نباشییا گریه خوان کس نباشیسه بیت مانده به آخر: گریه باید به گربه تغییر یابد. صحیح آن چنین است:هان تا سگ نان کس نباشییا گربه خوان کس نباشی