نظامی

نظامی

بخش ۴ - سبب نظم کتاب

۱

روزی به مبارکی و شادی

بودم به نشاط کیقباد‌ی‌

۲

ابروی هلالی‌ام گشاده

دیوان نظامی‌ام نهاده

۳

آیینهٔ بخت پیش رویم

اقبال به شانه کرده مویم

۴

صبح از گل‌ِ سرخ دسته بسته

روزم به نَفَس شده خجسته

۵

پروانهٔ دل چراغ بر دست

من بلبل باغ و باغ سرمست

۶

بر اوج سخن علم کشیده

در درج هنر قلم کشیده

۷

منقار قلم به لعل سفتن

دراج زبان به نکته گفتن

۸

در خاطرم اینکه وقت کار است

که‌اقبالْ رفیق و بخت یار است

۹

تا کی نفس تهی گزینم‌؟

وز شغل جهان تهی نشینم‌؟

۱۰

دوران که نشاط فربهی کرد

پهلو ز تهی‌روان، تهی کرد

۱۱

سگ را که تهی بود تهی‌گاه

نانی نرسد تهی در این راه

۱۲

بر ساز جهان نوا توان ساخت

کان راست جهان که با جهان ساخت

۱۳

گردن به هوا کسی فرازد

کاو با همه چون هوا بسازد

۱۴

چون آینه هر کجا که باشد

جنسی به دروغ بر تراشد

۱۵

هر طبع که او خلاف‌جوی است

چون پردهٔ کج خلاف‌گوی است

۱۶

هان دولت اگر بزرگواری

کردی ز من التماس کاری

۱۷

من قرعه‌زنان به آنچنان فال

و‌اختر به گذشتن اندران حال

۱۸

مقبل که برد چنان برد رنج

دولت که دهد چنان دهد گنج

۱۹

در حال رسید قاصد از راه

آورد مثال حضرت شاه

۲۰

بنوشته به خط خوب خویشم

ده پانزده سطر نغز بیشم

۲۱

هر حرفی از او شکفته باغی

افروخته‌تر ز شب‌چراغی

۲۲

کای محرم حلقهٔ غلامی

جادو سخنِ جهان، نظامی

۲۳

از چاشنی دم سحر خیز

سحری دگر از سخن برانگیز

۲۴

در لاف‌گه شگفت‌کار‌ی

بنمای فصاحتی که داری

۲۵

خواهم که به یاد عشق مجنون

رانی سخنی چو دُر مکنون

۲۶

چون لیلی بکر اگر توانی

بکری دو سه در سخن نشانی

۲۷

تا خوانم و گویم این شکر بین

جنبانم سر که تاج سر بین

۲۸

بالای هزار عشق نامه

آراسته کن به نوک خامه

۲۹

شاه همه حرفهاست این حرف

شاید که در او کنی سخن صرف

۳۰

در زیور پارسی و تازی

این تازه عروس را طرازی

۳۱

دانی که من آن سخن شناسم

که‌ابیات نو از کهن شناسم

۳۲

تا دَه‌دَهی‌ِ غرایبت هست

دَه‌پنج زنی رها کن از دست

۳۳

بنگر که ز حقهٔ تفکر

در مرسلهٔ که می‌کشی دُر

۳۴

ترکی صفت‌ِ وفای ما نیست

ترکانه سخن سزای ما نیست

۳۵

آن کز نسب بلند زاید

او را سخن بلند باید

۳۶

چون حلقهٔ شاه یافت گوشم

از دل به دماغ رفت هوشم

۳۷

نه زهره که سر ز خط بتابم

نه دیده که ره به گنج یابم

۳۸

سرگشته شدم در آن خجالت

از سستی عمر و ضعف حالت

۳۹

کس محرم نه که راز گویم

وین قصه به شرح باز گویم

۴۰

فرزند محمد نظامی

آن بر دل من چو جان گرامی

۴۱

این نسخه چو دل نهاد بر دست

در پهلوی من چو سایه بنشست

۴۲

داد از سر مهر پای من بوس

کی آنکه زدی بر آسمان کوس

۴۳

خسرو شیرین چو یاد کردی

چندین دل خلق شاد کردی

۴۴

لیلی مجنون ببایدت گفت

تا گوهر قیمتی شود جفت

۴۵

این نامهٔ نغز گفته بهتر

طاووس جوانه، جفته بهتر

۴۶

خاصه ملکی چو شاه شروان

شروان چه که شهریار ایران

۴۷

نعمت ده و پایگاه ساز است

سرسبز کن و سخن نواز است

۴۸

این نامه به نامه از تو درخواست

بنشین و طراز نامه کن راست

۴۹

گفتم سخن تو هست بر جای

ای آینه‌روی آهنین‌رای‌

۵۰

لیکن چه کنم هوا دو رنگ است

اندیشه فراخ و سینه تنگ است

۵۱

دهلیز فسانه چون بود تنگ

گردد سخن از شد آمدن لنگ

۵۲

میدان سخن فراخ باید

تا طبع سواری‌یی نماید

۵۳

این آیت اگرچه هست مشهور

تفسیر نشاط هست ازو دور

۵۴

افزار سخن نشاط و ناز است

زین هردو سخن بهانه ساز است

۵۵

بر شیفتگی و بند و زنجیر

باشد سخن برهنه دلگیر

۵۶

در مرحله‌ای که ره ندانم

پیداست که نکته چند رانم

۵۷

نه باغ و نه بزم‌ ِ شهریاری

نه رود و نه می‌، نه کامگاری

۵۸

بر خشکی ریگ و سختی کوه

تا چند سخن رود در اندوه‌؟

۵۹

باید سخن از نشاط سازی

تا بیت کند به قصه بازی

۶۰

این بود کز ابتدای حالت

کس گِرد نگشتش از ملالت

۶۱

گوینده ز نظم او پر افشاند

تا این غایت نگفته زان ماند

۶۲

چون شاه جهان به من کند باز

کاین نامه به نام من بپرداز

۶۳

با این‌همه تنگی مسافت

آنجاش رسانم از لطافت

۶۴

کز خواندن او به حضرت شاه

ریزد گهر نسفته بر راه

۶۵

خواننده‌اش ار فسرده باشد

عاشق شود ار نمرده باشد

۶۶

باز آن خلف خلیفه‌زاده

کاین گنج به دوست در گشاده

۶۷

یک‌دانهٔ اولین فتوحم

یک لالهٔ آخرین صبوحم

۶۸

گفت ای سخن تو همسر من

یعنی لقبش برادر من

۶۹

در گفتن قصه‌ای چنین چست

اندیشهٔ نظم را مکن سست

۷۰

هرجا که به‌دست عشق خوانی‌ست

این قصه بر او نمک فشانی‌ست

۷۱

گرچه نمک تمام دارد

بر سفره کباب خام دارد

۷۲

چون سفتهٔ خارِش تو گردد

پخته به گزارش تو گردد

۷۳

زیبارو‌یی بدین نکویی

و‌آنگاه بدین برهنه‌رو‌یی

۷۴

کس دُر نه به قدر او فشانده‌ست

زین روی برهنه‌رو‌ی مانده‌ست

۷۵

جان است و چو کس به جان نکوشد

پیراهن عاریت نپوشد

۷۶

پیرایهٔ جان ز جان توان ساخت

کس جان عزیز را نینداخت

۷۷

جان بخش جهانیان دم تست

وین جان عزیز محرم تست

۷۸

از تو عمل سخن گزاری

از بنده دعا ز بخت یاری

۷۹

چون دل دهی جگر شنیدم

دل دوختم و جگر دریدم

۸۰

در جستن گوهر ایستادم

کان کندم و کیمیا گشادم

۸۱

راهی طلبید طبع کوتاه

که‌اندیشه بد از درازی راه

۸۲

کوته‌تر از این نبود راهی

چابک‌تر از این میانه‌گاهی

۸۳

بحر‌ی است سبک ولی رونده

ماهی‌ش نه مرده بلکه زنده

۸۴

بسیار سخن بدین حلاوت

گویند و ندارد این طراوت

۸۵

زین بحر ضمیر هیچ غواص

بر نارد گوهر‌ی چنین خاص

۸۶

هر بیتی از او چو رستهٔ دُر

از عیب تهی و از هنر پر

۸۷

در جستن این متاع نغز‌م

یک موی نبود پای‌لغز‌م

۸۸

می‌گفتم و دل جواب می‌داد

خاریدم و چشمه آب می‌داد

۸۹

دخلی که ز عقل درج کردم

در زیور او به خرج کردم

۹۰

این چار هزار بیت اکثر

شد گفته به چار ماه کمتر

۹۱

گر شغل دگر حرام بودی

در چارده شب تمام بودی

۹۲

بر جلوهٔ این عروس آزاد

آباد‌تر آنکه گوید آباد

۹۳

آراسته شد به بهترین حال

در سلخ رجب به‌ ثی و فی دال

۹۴

تاریخ عیان که داشت با خَود

هشتاد و چهار بعد پانصد

۹۵

پرداختمش به نغز کاری

و انداختمش بدین عماری

۹۶

تا کس نبرد به سوی او راه

الا نظر مبارک شاه

تصاویر و صوت

خمسهٔ نظامی به تصحیح حسن وحید دستگردی » تصویر 272
بیست و سه رساله به نام جلال الدین اسکندر نوهٔ تیمور لنگ » تصویر 186

نظرات

user_image
نوروز فولادی
۱۳۹۵/۰۶/۱۴ - ۲۲:۱۹:۱۸
ترکی صفت وفای مانیستترکانه سخن سزای ما نیستآن کز نسب بلند زایداو را سخن بلند بایدمعنی و مناسب این شعرها چیست؟؟؟
user_image
آروین
۱۳۹۶/۰۳/۲۴ - ۰۲:۳۸:۲۵
سوی دیار عاشقان اشتباه نوشته نظامی خودش فارسی و ایرانی بوده همان طور که تو شعرش میگه: همه عالم تن است و ایران دل. نیست گوینده زین قیاس خجل این شعر داره داستانی رو نقل میکنه میگه تو یه شعر به ترکی بگو خطاب به نظامی ( ترکی منظورش آذری نیست منظورش ترک هایی بودن که به ایران حکومت میکردن مثل غزنویان برای همین نظامی میگه:ترکی صفت وفای مانیستترکانه سخن سزای ما نیستآن کز نسب بلند زایداو را سخن بلند بایددر ضمن اصلا نظامی قرن شش بوده چه ربطی به شروانشاهان قرن هفت داره؟
user_image
مراغالی
۱۳۹۶/۰۴/۲۹ - ۱۳:۲۴:۱۹
دوستی میفرماید نظامی فارس بوده و... و دلیل میآورد که طبق شعر : همه عالم تن است و ایران دل. نیست گوینده زین قیاس خجل»» پس نتیجه میگیره که نظامی ایرانی و فارس و ... هست. به این شخص باید گفت آقا یا خانم نسبتا محترم مگر ایران ترک نداره؟ یعنی هرکس ایرانی باشه نمیتونه ترک و بلوچ و لر و ... باشه؟طبق نظر فاشیستی شما هرکس ایرانی باشه حتما باید فارسی زبان باشه اما اینو بدون که ایران و بسیاری از کشور های جهان کثیرالمله هستند نه تک ملیتی،مخصوصا ایران که چهارراه بین مللی ست، همچنین یشتر شاعران در گذشته توان سخن گفتن و حتی شعر سرودن به زبان های دیگر را داشتند مثلا اشعار سعدی اشعار ملمع (عربی فارسی)و یا اشعار کاملا عربی داشتند، نظامی هم علاوه بر ترکی که زبان مادری اش بود بر فارسی مسلط بود و چون شعر فارسی مُد شده بود وچون مجبور شد فارسی را بیشتر از ترکی سرود همین قضیه در زمان معاصر برای شهریار هم رخ داد شهریار در ابتدا شعر فارسی می‌سرود ولی چون ((محبت کز حد بگذرد نادان خیال بد کند )) متوجه شد فارسی شعر گفتن ترک ها نه تنها مایه ی افتخاری برای ایشان نشده بلکه دست مایه ی تسلط بیشتر و توهین علیه ترک ها شده، متوجه شد که باید در مقابل توهین ها و تحقیر ها و بد دهنی ها و ناشکری های افراد نادان که اکنون بجای تقدیر از ایشان بخاطر شعر فارسی گفتنش از این قضیه سواستفاده کرده بودند و بر ادبیات غنی ترکی می‌تاختند تصمیم گرفت به شعر ترکی هم بپردازد عزیز دلم ایران با وجود ترک و بلوچ و عرب و لر و ... ایران شده است
user_image
مهدی
۱۳۹۶/۰۵/۲۸ - ۰۷:۳۵:۵۷
این بیت نقل قولی از شاه هست ، چند بیت بالاتر رو دقت کنید نوشته شاه همه حرفهاست این حرف /شاید که در او کنی سخن صرف - یعنی این حرف شاه هست . بعدش گفته در زیور پارسی و تازی / این تازه عروس را طرازی - شاه از نظامی گنجوی میخواد این اثر رو به فارسی بگه چون شاه اعتقاد داره ترکانه سخن سزای ما نیست . پس کاملا وضحه که نظامی فقط در اینجا کلام شاه رو بازگو کرده
user_image
ایرانی
۱۳۹۸/۰۱/۲۸ - ۰۷:۰۹:۱۹
نظامی گنجوی بدون شک زبان مادریش فارسی بوده نه ترکی. دوستان محترم ما لطف کنند توضیح بدهند که اگر بقول شما نظامی گنجوی زبان مادریش ترکی بوده پس چرا حداقل در خلوت خودش یک بیت ترکی هم نسروده است. لطفا اشعار ترکی نظامی قونوی در ترکیه ( سیصد سال بعد از نظامی گنجوی در دوران امپراتوری عثمانی ) را قاطی اشعار فصیح و بلیغ فارسی ایشان نکرده و تاریخ را تحریف و جعل نکنید.
user_image
ایرانی
۱۳۹۸/۰۱/۲۸ - ۰۸:۱۸:۲۸
آقای مراغه ای ( نه مراغالی ). بنده هم مثل شما آذربایجانی هستم ( از روستای تراکمه در کلیبر ). ولی مثل شما فکر نمیکنم چون برای من مایه حیرت و شگفتی هست که یک نفر شاعر بقول شما زبان مادریش ترک باشد ولی حداقل در خلوت خودش یک بیت ترکی هم نسروده باشد. چطور چنین چیزی ممکنه؟ ما الان در آذربایجان شاعران جوانی را داریم که هم به زبان شیرین فارسی شعر میگویند هم به ترکی آذربایجانی. پس بنابر این زبان مادری نظامی گنجوی مطلقا ترکی نبوده بلکه فارسی بوده زیرا اگر ترکی بود لا اقل در خلوت خویش یک بیت به ترکی میگفت. بنده اصلا فرمایشات جنابعالی را قبول ندارم. با تشکر از دوستان گرامی.
user_image
مهدی اختیاری
۱۳۹۸/۰۹/۱۹ - ۰۱:۵۳:۳۰
جناب ایرانیاول از همه، باید متذکر بشوم که جغرافیا جای تحلیل و استدلال را نمگیرد، اینکه شما اهل تراکمه کلیبر هستید و آذربایجانی (و احتمالا بقول خودتان آذری) دلیل نمیشود که حرف شما را باور کنیم که نظامی فارس بوده نه ترک. وانگهی ترک بودن و فارس بودن نظامی چه سودی دارد جز اینکه به کار تلاشهای هویت سازانه میاید که میخواهد بگوید که در سراسر آذربایجان تا قرنها پیش، ترکها ساکن نبودند و برعکس ترکها نیز با چنگ زدن به نظامی و مولوی در پی اثبات دیرینه ای هستند. اما متن شعر و دو بیت احتمالا تمایل نظامی به سرودن ترکی را میرساند زیرا بعد از شنیدن فرمان شاه شروان گفته است که "از دل به دماغ رفت هوشم". یعنی آگاهی نظامی از قلب به مغز منتقل شده و کار سرودن لیلی و مجنون در زیور پارسی و تازی دیگر نه یک کار دلی بلکه عملی عقلی و محاسبه گرانه شده است. نظامی خودش در کمال صداقت میگوید که چشمش به لطف و کرم پادشاه دوخته است. حالا جناب ایرانی که در تصحیح نام نظردهنده (مراغه ای به جای مراغالی) احساس تکلیف میکند و در این حد اجازه ابراز هویت به هموطنش را نمیدهد، چگونه میتواند صادقانه تاریخ را روایت کند و به هویت تاریخی دستبرد نزند؟
user_image
زینب روزبهانی فر
۱۴۰۱/۰۸/۱۹ - ۰۸:۰۸:۲۰
آقای آروین که گفتید شروانشاهان در قرن هفتم بودند باید عرض کنم شروان شاهان که عنوان حاکمان سه خاندان حاکم بر شهر شروان در قفقاز بوده از نیمه دوم قرن سوم قدرت گرفتن و تا حدود هفت قرن بعد حاکمانی با عنوان شروان شاه در این منطقه بودن که بعد این منطقه به دست صفویه فتح شده. شروانشاه زمان نظامی با توجه به تاریخی که برای آغاز کتاب میگه باید فرخزاد منوچهر بوده باشه که با اشاره به بیتی در چند صفحه بعد کتاب در قسمت سپردن فرزند به فرزند شروان شاه میشه این رو تایید کرد: نو مجلس و نو نشاط و نو مهر/ در صدف ملک منوچهر
user_image
مریم بکوک
۱۴۰۲/۰۴/۱۹ - ۱۳:۰۲:۴۱
اصلا همه تون دارید معنی شعر رو اشتباه میفهمید!!! جناب حسن‌وحید دستگردی اینطور تفسیر میکنند که: وفای ما چون ترکان و عهد ما چون سلطان محمود ترک نیست که شکسته شود.پس آنگونه سخن که سزای پادشاهان ترک است برای ما ناسزاوار است. ما را نسب کیانی بلند است، باید سخنی که به نام ما ساخته میشود بلند باشد.  والسلام. هیچ جای این شعر و تفسیر نمیگه که نظامی میخواسته که به زبان ترکی لیلی و مجنون رو بنویسه!!!! و دوستان عزیز من در کار اکثر بزرگان ادبیات خوندم که زبان رایج در محل سکونت نظامی ترکی بوده حالا اینکه زبان اولش بوده یا دومش اینو شک دارم ولی حتما زبان ترکی رو کامل مسلط بوده و از کلمات متعدد ترکی که در هر ۵ کتاب وجود داره این حرف کاملا روشنه. ولی باز اینا هیچ کدوم معنیش این نیست که نظامی دلش میخواسته شعر ترکی بنویسه و اصلا و ابدا هیچ شعر ترکی وجود نداره بنام این حکیم بزرگ.
user_image
Ahmad
۱۴۰۲/۱۰/۲۶ - ۲۱:۱۱:۵۲
داستان این شعر از این قراره: روزی خوشحال و مسرور بودم و داشتم زندگیمو می کردم، تا اینکه نامه ای از شروانشاه بهم رسید. توی نامه اش بهم گفت داستان لیلی و مجنون رو به نظم در بیار: بالای هزار عشق نامه آراسته کن به نوک خامه در زیور پارسی و تازی این تازه عروس را طرازی دانی که من آن سخن شناسم کابیات نو از کهن شناسم تا ده دهی غرایبت هست ده پنج زنی رها کن از دست بنگر که ز حقهٔ تفکر در مرسلهٔ که می‌کشی دُر ترکی صفت وفای ما نیست ترکانه سخن سزای ما نیست آن کز نسب بلند زاید او را سخن بلند باید وقتی که شنیدم میخواد لیلی و مجنون رو به نظم بیارم، روز خوبم کلا خراب شد ( چون حلقهٔ شاه یافت گوشم از دل به دماغ رفت هوشم). بعدش پسر محمد نظامی نشست کنارم و برام توضیح داد که آره بابا تو خسرو و شیرین رو گفتی کل ملت عشق کردند همه جا می خونند و بهت آفرین میگن، حالا هم لیلی و مجنون رو بگو تا اثرت جفت بشه و یه جفت داستان عاشقانه خوب رو به نظم آورده باشی. خسرو شیرین چو یاد کردی چندین دل خلق شاد کردی لیلی مجنون ببایدت گفت تا گوهر قیمتی شود جفت منم بهش گفتم حرفت درست، اما علت ناراحتیم اینه: لیکن چه کنم هوا دو رنگ است اندیشه فراخ و سینه تنگ است دهلیز فسانه چون بود تنگ گردد سخن از شد آمدن لنگ میدان سخن فراخ باید تا طبع سواریی نماید این آیت اگرچه هست مشهور تفسیر نشاط هست ازو دور افزار سخن نشاط و ناز است زین هردو سخن بهانه ساز است بر شیفتگی و بند و زنجیر باشد سخن برهنه دلگیر در مرحله‌ای که ره ندانم پیداست که نکته چند رانم نه باغ و نه بزم شهریاری نه رود و نه می نه کامگاری بر خشکی ریگ و سختی کوه تا چند سخن رود در اندوه باید سخن از نشاط سازی تا بیت کند به قصه بازی و خلاصه اینکه این دلایل رو میگه علت ناراحتیم هست .
user_image
سپیتامن آرین
۱۴۰۳/۰۲/۳۰ - ۱۵:۲۰:۱۰
#حمدالله_مستوفی قزوینی دانشمند قرن هفتم در “نزهه القلوب” طول و عرض ایران را این‌گونه برمی‌شمارد : “ملک ایران زمین، در واقع بر میان ربع مسکونست طولش از قونیه روم است  تا جیحون بلخ . مسافت مابین طول ایران  به حساب بطلمیوسی هشتصد و پنجاه و شش فرسنگ بود  و به قیاس ابوریحان ششصد و چهل و هفت فرسنگ از جیحون بلخ تا سلطانیه سیصد و چهل و شش فرسنگ و از سلطانیه تا قونیه روم سیصد و یک فرسنگست. و عرضش از عبادان بصره است  تا باب الابواب تمورقپو و  مسافت مابین العرضین که عرض ایران زمین باشد  به حساب بطلمیوسی سیصد و پنجاه و هشت فرسنگ