نظامی

نظامی

بخش ۴۴ - صفت رسیدن خزان و در گذشتن لیلی

۱

شرط است که وقت برگ‌ریزان

خونابه شود ز برگ ریزان

۲

خونی که بود درون هر شاخ

بیرون چکد از مسام سوراخ

۳

قارورهٔ آب سرد گردد

رخسارهٔ باغ زرد گردد

۴

شاخ آبلهٔ هلاک یابد

زر جوید برگ و خاک یابد

۵

نرگس به جَمازه بر نهد رخت

شمشاد در افتد از سر تخت

۶

سیمای سمن شکست گیرد

گُل نامهٔ غم به دست گیرد

۷

بر فرق چمن کلالهٔ خاک

پیچیده شود چو مار ضحاک

۸

چون باد مخالف آید از دور

افتادن برگ هست معذور

۹

کانان که ز غرق‌گه گریزند

ز اندیشهٔ باد رخت ریزند

۱۰

نازک‌جگر‌ان باغ رنجور

شیرین نمکان تاک مخمور

۱۱

انداخته هندوی کدیور

زنگی بچگان تاک را سر

۱۲

سرهای تهی ز طرهٔ کاخ

آویخته هم به طرهٔ شاخ

۱۳

سیب از زنخی بدان نگونی

بر نار زنخ زنان که چونی؟

۱۴

نار از جگر‌ِ کفیدهٔ خویش

خونابه چکانده بر دل ریش

۱۵

بر پسته که شد دهن دریده

عناب ز دور لب گزیده

۱۶

در معرکهٔ چنین خزانی

شد زخم رسیده گلستانی

۱۷

لیلی ز سریر سربلندی

افتاد به چاه دردمندی

۱۸

شد چشم‌زده بهار باغش

زد باد تپانچه بر چراغش

۱۹

آن سر که عصابه‌های زر بست

خود را به عصابهٔ دگر بست

۲۰

گشت آن تن نازک قصب‌پوش

چون تار قصب ضعیف و بی‌توش

۲۱

شد بدر مهیش چون هلالی

وان سرو سهیش چون خیالی

۲۲

سودای دلش به سر در‌آمد

سرسام سرش به دل بر آمد

۲۳

گرمای تموز ژاله را برد

باد آمد و برگ لاله را برد

۲۴

تب‌لرزه شکست پیکرش را

تبخاله گزید شکرش را

۲۵

بالین طلبید زاد سرو‌َش

وز سرو فتاده شد تذروش

۲۶

افتاد چنانکه دانه از کشت

سربند قصب به رخ فرو هشت

۲۷

بر مادر خویش راز بگشاد

یکباره در نیاز بگشاد

۲۸

کای مادر مهربان چه تدبیر‌؟

که‌آهو بره زهر خورد با شیر

۲۹

در کوچ‌گه اوفتاد رختم

چون سست شدم مگیر سختم

۳۰

خون می‌خورم‌، این چه مهربانی است‌؟

جان می‌کنم‌، این چه زندگانی است‌؟

۳۱

چندان جگر نهفته خوَردم

کز دل به دهن رسید دردم

۳۲

چون جان ز لبم نفس گشاید

گر راز گشاده گشت شاید

۳۳

چون پرده ز راز بر گرفتم

بدرود که راه در گرفتم

۳۴

در گردنم آر دست یکبار

خون من و گردن تو زنهار

۳۵

کان لحظه که جان سپرده باشم

وز دوری دوست مرده باشم

۳۶

سُرمه‌م ز غبار دوست درکش

نیلم ز نیاز دوست برکش

۳۷

فرقم ز گلاب اشک تر کن

عطرم ز شمامهٔ جگر کن

۳۸

بر بند حنوطم از گل زرد

کافور فشانم از دم سرد

۳۹

خون کن کفنم که من شهید‌م

تا باشد رنگ روز عیدم

۴۰

آراسته کن عروس‌وارم

بسپار به خاک‌ِ پرده‌دار‌م

۴۱

آوارهٔ من چو گردد آگاه

که‌آواره شدم من از وطن‌گاه

۴۲

دانم که ز راه سوگواری

آید به سلام این عماری

۴۳

چون بر سر خاک من نشیند

مه جوید لیک خاک بیند

۴۴

بر خاک من آن غریب خاکی

نالد به دریغ و دردناکی

۴۵

یار است و عجب عزیز یار است

از من به بر تو یادگار است

۴۶

از بهر خدا نکوش داری

در وی نکنی نظر به خواری

۴۷

آن دل که نیابی‌اش بجویی

وان قصه که دانی‌اش بگویی

۴۸

من داشته‌ام عزیز‌وار‌ش

تو نیز چو من عزیز دارش

۴۹

گو لیلی ازین سرای دلگیر

آن لحظه که می‌برید زنجیر

۵۰

در مهر تو تن به خاک می‌داد

بر یاد تو جان پاک می‌داد

۵۱

در عاشقی تو صادقی کرد

جان در سر کار عاشقی کرد

۵۲

احوال چه پرسی‌ام که چون رفت

با عشق تو از جهان برون رفت

۵۳

تا داشت در این جهان شماری

جز با غم تو نداشت کاری

۵۴

وان لحظه که در غم تو می‌مرد

غم‌های تو راه‌توشه می‌برد

۵۵

و‌امروز که در نقاب خاک است

هم در هوس تو دردناک است

۵۶

چون منتظر‌ان دراین گذرگاه

هست از قبل تو چشم بر راه

۵۷

می‌پاید تا تو در پی آیی

سر بازپس است تا کی آیی

۵۸

یک ره برهان از انتظار‌ش

در خز به خزینهٔ کنارش

۵۹

این گفت و به گریه دیده‌ تر کرد

و‌آهنگ ولایت دگر کرد

۶۰

چون راز نهفته بر زبان داد

جانان طلبید و زود جان داد

۶۱

مادر که عروس را چنان دید

گویی که قیامت آن زمان دید

۶۲

معجر ز سر سپید بگشاد

موی چو سمن به باد برداد

۶۳

در حسرت روی و موی فرزند

بر می‌زد و موی و روی می‌کند

۶۴

هر مویه که بود خواندش از بر

هر موی که داشت کندش از سر

۶۵

پیرانه گریست بر جوانیش

خون ریخت بر آب زندگانیش

۶۶

گه ریخت سرشک بر سَرین‌اش

گه روی نهاد بر جبین‌اش

۶۷

چندان ز سرشک‌هاش خون رست

کان چشمهٔ آب را به خون شست

۶۸

چندان ز غمش به مهر نالید

کز نالهٔ او سپهر نالید

۶۹

آن نوحه که خون شود بدو سنگ

می‌کرد بر آن عقیق گلرنگ

۷۰

مه را ز ستاره طوق بربست

صندوق جگر هم از جگر بست

۷۱

آراستش آنچنان که فرمود

گل را به گلاب و عنبر‌آلود

۷۲

بسپرد به خاک و نامدش باک

که‌آسایش خاک هست در خاک

۷۳

خاتون حصار شد حصاری

آسود غم از خزینه‌داری

۷۴

طغرا کش این مثال مشهور

بر شقه چنان نبشت منشور

۷۵

کز حادثهٔ وفات آن ماه

چون قیس شکسته‌دل شد آگاه

۷۶

گریان شد و تلخ تلخ بگریست

بی گریهٔ تلخ در جهان کیست

۷۷

آمد سوی آن حظیره جوشان

چون ابر شد از درون خروشان

۷۸

بر مشهد او که موج خون بود

آن سوخته دل مپرس چون بود

۷۹

از دیده چو خون سرشک ریزان

مردم ز نفیر او گریزان

۸۰

در شوشهٔ تربتش به صد رنج

پیچید چنانکه مار بر گنج

۸۱

از بس که سرشک لاله‌گون ریخت

لاله ز گیاه گورش انگیخت

۸۲

خوناب جگر چو شمع پالود

بگشاد زبان آتش آلود

۸۳

و‌آنگاه به دخمه سر فرو کرد

می‌گفت و همی‌گریست از درد

۸۴

کای تازه گل خزان رسیده

رفته ز جهانْ جهان‌ندیده

۸۵

چونی ز گزند خاک چونی؟

در ظلمت این مغاک چونی؟

۸۶

آن خال چو مشک‌دانه چون است؟

وان چشمک آهوانه چون است؟

۸۷

چون است عقیق آبدار‌ت؟

وآن غالیه‌های تابدار‌ت؟

۸۸

نقشت به چه رنگ می‌طراز‌ند؟

شمعت به چه تشت می‌گدازند‌؟

۸۹

بر چشم که جلوه می‌نمایی؟

در مغز که نافه می‌گشایی؟

۹۰

سروت به کدام جویبار است؟

بزمت به کدام لاله‌زار است؟

۹۱

چونی ز گزندهای این خار‌؟

چون می‌گذرانی اندر این غار‌؟

۹۲

در غار همیشه جای مار است

ای ماه ترا چه جای غار است؟

۹۳

بر غار تو غم خورم که یاری

چون غم نخورم که یار غاری‌؟

۹۴

هم گنج شدی که در زمینی

گر گنج نه‌ای چرا چنینی؟

۹۵

هر گنج که در درون غاری است

بر دامن او نشسته ماری است

۹۶

من مار کز آشیان به رنجم

بر خاک تو پاسبان گنجم

۹۷

شوریده بُدی چو ریگ در راه

آسوده شدی چو آب در چاه

۹۸

چون ماه غریبی‌ات نصیب است

از مه نه غریب‌، اگر غریب است

۹۹

در صورت اگر ز من نهانی

از راه صفت درون جانی

۱۰۰

گر دور شدی ز چشم رنجور

یک چشم‌زد از دلم نه‌ای دور

۱۰۱

گر نقش تو از میانه برخاست

اندوه تو جاودانه برجاست

۱۰۲

این گفت و نهاد دست بر دست

چرخی زد و دستبند بشکست

۱۰۳

برداشت ره ولایت خویش

مشتی ددگانش از پس و پیش

۱۰۴

در رقص رحیل ناقه می‌راند

بر حسب فراق بیت می‌خواند

۱۰۵

در گفتن حالت فراقی

حرفی ز وفا نماند باقی

۱۰۶

می‌داد به گریه ریگ را رنگ

می‌زد سری از دریغ بر سنگ

۱۰۷

بر رهگذری نماند خاری

کز ناله نزد بر او شرار‌ی

۱۰۸

در هیچ رهی نماند سنگی

کز خون خودش نداد رنگی

۱۰۹

چون سخت شدی ز گریه کارش

برخاستی آرزو‌ی یارش

۱۱۰

از کوه درآمدی چو سیلی

رفتی سوی روضه گاه لیلی

۱۱۱

سر بر سر خاک او نهادی

بر خاک هزار بوسه دادی

۱۱۲

با تربت آن بت وفادار

گفتی غم دل به زاری زار

۱۱۳

او بر سر شغل و محنت خویش

وان دام و دد ایستاده در پیش

۱۱۴

او زمزم گشته ز آب دیده

وایشان حرمی در او کشیده

۱۱۵

چشم از ره او جدا نکردند

کس را بر او رها نکردند

۱۱۶

از بیم ددان بدان گذرگاه

بر جملهٔ خلق بسته شد راه

۱۱۷

تا او نشدی ز مرغ تا مور

کس پی ننهاد گرد آن گور

۱۱۸

زین‌سان ورقی سیاه می‌کرد

عمری به هوس تباه می‌کرد

۱۱۹

روزی دو سه با سگان آن ده

می‌زیست چنانکه مرگ از او به

۱۲۰

گه قبله ز گور یار می‌ساخت

گاه از پس گور دشت می‌تاخت

۱۲۱

در دیدهٔ مور بود جایش

وز گور به گور بود پایش

۱۲۲

وآخر چو به کار خویش درماند

او نیز رحیل‌نامه برخواند

تصاویر و صوت

خمسهٔ نظامی به تصحیح حسن وحید دستگردی » تصویر 500
خمسهٔ نظامی به تصحیح حسن وحید دستگردی » تصویر 501
در صورت اگر ز من نهانی - Safavid period, 17th century - Arthur M. Sackler Gallery

نظرات

user_image
رسولی
۱۳۹۰/۱۱/۲۳ - ۰۶:۲۶:۵۸
دربیت معجز زسر سپید بردار قطعا درست آن معجر است به معنی روسری ویا چارقد
user_image
رسولی
۱۳۹۰/۱۱/۲۳ - ۰۶:۳۰:۰۰
دربیت معجز زسر سپید بگشاد قطعا معجر به معنی روسری یا چاقد صحیح است
user_image
شکوه
۱۳۹۲/۰۳/۱۹ - ۱۷:۴۳:۲۶
کفیدن یعنی شکافتن و پاره شدن
user_image
روزبه
۱۳۹۳/۰۶/۰۳ - ۰۴:۳۷:۰۷
چرا شعر رو سانسور کردین ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
user_image
فاطمه بارنامه
۱۳۹۳/۱۰/۰۴ - ۱۷:۴۲:۵۷
امان از ادمای سطحی و کم سواد
user_image
سجاد
۱۳۹۴/۰۸/۳۰ - ۱۳:۰۳:۲۲
دمش گرم خیلی خیلی شعرای قشنگی میگفته خدا رحمتش کنه
user_image
شبرو
۱۳۹۶/۰۹/۲۲ - ۰۴:۰۶:۱۸
در مصرع دوم بیت اول بر خلاف مصرغ اول، دو کلمه "برگ" و "ریزان" باید جدا از هم نوشته شوند:شرطست که وقت برگ‌ریزان خونابه شود ز برگ ریزان
user_image
جانان
۱۳۹۷/۰۶/۱۶ - ۰۵:۰۹:۰۴
چقدررررر زیباست . درود های فراوان بر روح نظامی .
user_image
میم الف
۱۳۹۷/۰۹/۲۶ - ۰۹:۳۱:۴۷
کلالهٔ تاک درست است، نه کلالهٔ خاک. یعنی تاک بی‌برگ میشود و شبیه مارهایی که بر دوش ضحاکند.
user_image
پویا مظاهری
۱۳۹۷/۱۲/۲۴ - ۰۳:۳۲:۴۵
با سلام و خسته نباشید فراوان خدمت دست اندرکاران گنجوردر یکی از بیت های این شعر زیبا آورده اید:آن سر که عصابهای زر بستخود را به عصا به دگر بستاما من فکر می کنم واژه درست «عصابه» باشد. چون در فرهنگ لغات آمده که عصابه به معنی «عمامه و سربند» است.پس حالتِ درست بیت فوق می شود:آن سر که عصابه های زر بستخود را به عصابه دگر بستبا تشکر از سایت فوق العادتون. ما قدر زحمات شما را می دانیم.
user_image
مازیار
۱۴۰۱/۰۸/۱۲ - ۰۲:۰۹:۲۸
بنظر شما بیت ۹۵ ایراد وزنی نداره؟ بهتر نبود اینجوری باشه:  هر گنج که «در» درون غاریست / بر دامن او نشسته ماریست      
user_image
زینب روزبهانی فر
۱۴۰۱/۰۹/۲۸ - ۱۳:۲۸:۲۰
کسی می تونه معنا و مفهوم این بیت رو توضیح بده؟ خون کن کفنم که من شهیدم تا باشد رنگ روز عیدم نمی دونم آیا من معناش رو متوجه نمی شم یا بیت ایراد داره؟  
user_image
ر رضایی
۱۴۰۲/۰۹/۰۹ - ۱۰:۳۴:۱۹
با سلام به دوستان فرهیخته خون کن کفنم.... لیلی خودش رو شهید میدونه و قربانی عشق...لذا تاکید داره که روز مرگش عید قربان اوست.  از طرفی به قول مولانا: خون شهیدان را ز آب اولی تر است.... پس بهتر است که این شهید در کفن خونین به خاک بره.
user_image
هدهد میرزا
۱۴۰۲/۱۰/۰۳ - ۰۵:۱۶:۳۶
بیت 16 افتاده است. روباه رزه فتاده در راه آلوده به خون چو موی روباه   بیت 74 نیز افتاده است. او بر همه مرده‌ریگ رانده باز از همه مرده‌ریگ مانده