نظامی

نظامی

بخش ۴۰ - مقالت یازدهم در بی‌وفایی دنیا

۱

خیز و بساط فلکی درنورد

زانکه وفا نیست درین تخته‌نرد

۲

نقش مراد از در وصلش مجوی

خصلت انصاف ز خصلش مجوی

۳

پای درین بحر نهادن که چه؟

بار درین موج گشادن که چه؟

۴

باز به بط گفت که «صحرا خوش است»

گفت «شبت خوش که مرا جا خوش است»

۵

ای که درین کشتی غم جای توست

خون تو در گردن کالا‌ی توست

۶

بار درافکن که عذابت دهد

نان ندهد تا که به آبت دهد

۷

کنج امان نیست در این خاکدان

مغز وفا نیست درین استخوان

۸

نیست یکی ذره جهان نازکش

پای ز انبازی او بازکش

۹

آنچه بر این مائدهٔ خرگهی است

کاسهٔ آلوده و خوان تهی است

۱۰

هر که درو دید دهانش بدوخت

هر که بدو گفت زبانش بسوخت

۱۱

هیچ نه در محمل و چندین جرس

هیچ نه در کاسه و چندین مگس

۱۲

هر که ازین کاسه یک انگشت خوَرد

کاسهٔ سر‌، حلقهٔ انگشت کرد

۱۳

نیست همه ساله درین ده صواب

فتنهٔ اندیشه و غوغای خواب

۱۴

خلوت خود ساز عدم‌خانه را

باز گذار این ده ویرانه را

۱۵

روزن این خانه رها کن به دود

خانه فروشی به زن آخر چه سود‌؟

۱۶

دست به عالم چه درآورده‌ای؟

نز شکم خود به در آورده‌ای

۱۷

خط به جهان درکش و بی‌غم بزی

دور شو از دَور و مسلّم بزی

۱۸

راه تو دور آمد و منزل دراز

برگ ره و توشهٔ منزل بساز

۱۹

خاصه درین بادیهٔ دیو سار

دوزخ محرور‌کُش تشنه‌خوار

۲۰

کآب جگر چشمهٔ حیوان اوست

چشمهٔ خورشید نمکدان اوست

۲۱

شورهٔ او بی‌نمکان را شراب

شور نمک‌دیده درو چون کباب

۲۲

آب نه و زین نمک آبگون

زهرهٔ دل آب و دلِ زهره خون

۲۳

ره که دل از دیدن او خون شود

قافلهٔ طبع درو چون شود؟

۲۴

در تف این بادیهٔ دیو‌لاخ

خانهٔ دل تنگ و غمِ دل فراخ

۲۵

هر که درین بادیه با طبع ساخت

چون جگر افسرد و چو زَهره گداخت

۲۶

تا چه کنی این گل دوزخ سرشت

خیز و بده دوزخ و بستان بهشت

۲۷

تا شود این هیکل خاکی غبار

پای به پایت سِپَرَد روزگار

۲۸

عاقبتت چونکه به مردم کند

دست به دستت ز میان گم کند

۲۹

چونکه سوی خاک بود بازگشت

بر سر این خاک چه باید گذشت

۳۰

زیر کف پایْ کسی را مسای

کاو چو تو سوده‌ست بسی زیر پای

۳۱

کس به جهان در ز جهان جان نبرد

هیچکس این رقعه به پایان نبرد

۳۲

پای منه بر سر این خار‌خیز

خویشتن از خار نگه‌دار خیز

۳۳

آنچه مقام تو نباشد مقیم

بیم‌گهی شد چه کنی جای بیم‌؟

۳۴

منزل فانی است قرارش مبین

باد خزانی است بهار‌ش مبین

تصاویر و صوت

خمسهٔ نظامی به تصحیح حسن وحید دستگردی » تصویر 1423

نظرات

user_image
رهام
۱۳۹۲/۰۲/۱۸ - ۲۳:۰۸:۰۳
دیولاخ جت و مکان دیو را گویند مانند سنگ لاخ که جای سنگ است
user_image
شایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۸ - ۰۳:۰۷:۳۸
با سلام گهی عزت گهی خوار دارد از این بازیچها بسیار دارد گهی ساید سر انسان به مریخ گهی در مقعد انسان کند میخ بنابراین باید از وابستگی به این عروس هزار داماد رها شد وبه ان یکتای بی همتا رسید ومن الله التوفیق
user_image
گمنام-۱
۱۳۹۵/۰۶/۳۰ - ۱۰:۱۳:۰۷
جناب شایق،می فرماید:پای منه بر سر این خار خیزخویشتن از خار نگه دار خیزبه گمان همین باید کرد ، در رویارویی با میخ
user_image
مهناز ، س
۱۳۹۵/۰۶/۳۰ - ۱۶:۲۷:۲۳
حکیم نظامی ست اما ، اینهمه بد بینی چرا از این زندگانی تنها مرگ را مجسمه پیش رو داشتن چرامگر دندان اسب پیش کشی را می شمرند ؟ زندگی نعمتی ست که به ما ارزانی شده . اینگونه نگاه را نمی پسندم ، آقای نظامی ، مانا هستید ، ولی ،،،،،
user_image
مهناز ، س
۱۳۹۵/۰۶/۳۰ - ۱۸:۱۳:۵۸
چند اشتباه تایپی بیت سوم : بار درین موج گشادن که چهبیت هشتم : پای ز انبازی او بازکشبیت : عاقبت چونکه به مردم کند، به گمانم چنین باشد : عاقبتت چونکه به مردن کندامید که اشتباه نکرده باشممانا باشید
user_image
nabavar
۱۳۹۵/۰۶/۳۰ - ۱۸:۳۳:۱۷
با شما موافقم مهناز بانواغلب می نالیم و گله مندیم ، طلبکاریم ، خود کرده را تدبیر می خواهیم ، تمام شیرینی های زندگی را به تلخی یک دلتنگی می فروشیم ،چو تو خود کنی اختر خویش را بد مدار از فلک چشم نیک اختری را نظامی تنها نیست ، چه بسیارند که دست تقدیر را علیه خود می بینند و دنیای زیبا و شاد را با زبان بی وفایی به دوزخی غیر قابل زندگی تعبیر می کنند، این همه نعمت ، این همه جنب و جوش ، این همه زندگی را ، من ، به ابد نادیده نمی فروشم ، اگر چه حکیم نظامی گفته باشد، به قول شما گرامی مانا باشید
user_image
گمنام-۱
۱۳۹۵/۰۶/۳۱ - ۱۴:۱۹:۰۳
مهناز و آ حسین گرامی،گمان میبرم در سرشت ماست، تا کنون ایرانیی را دیده اید که از زندگی خشنود باشد؟؟شاید از چشم بد می ترسند!! از شوخی گذشته از دیدی خوب است، به وضع موجود رضایت ندادن و امید به بهبود ( هتا اگر بوی بهبود نمی شنوید ) آرزوی ظهور ! که مردی از خویش برون آیداز سویی از دست دادن اکنون است! راست میگویید،حالیا فکر سبو کن که لبی تازه کنیم . همه در جستجوی خوشبختی که روی سفره مان استگرده ای نان ( امید که داشته باشیم )و پیاله ای ترس محتسب خورده، نوشتان باد
user_image
حمیدرضا
۱۴۰۳/۰۶/۱۴ - ۱۳:۵۶:۴۸
استاد مجید سلیمانی در کانال تلگرام کاریز راجع به این بیت و نقل قول مولانا از آن چنین نوشته‌اند: ... در مخزن الاسرار نظامی آمده که باز بط را ملامت می‌کند که آخر این چه «سبک زندگی» است؟  پای در این بحر نهادن که چه؟ بار در این موج گشادن که چه؟ پس مثلِ من «خیز و بساط فلکی درنورد...» و چون بط همراهی نمی‌کند، به این ختم می‌کند و می‌رود:ای که درین کشتی غم جای توست / خون تو در گردن کالای توست  منتهی شما که می‌دانید بط و مرغابی و اُنسشان با دریا نزد مولانا چیست! مرغ خاکی که خبر از بطن دریا ندارد به مرغابی فخر خروشد؟ پس همان بیت نظامی را در دیوان آورده امّا با این
پاسخ بط که:سر بنهم من که مرا سر خوش است / راه تو پیما که سرت ناخوش است! دوست چو در چاه بود چَه خوش است / دوست چو بالاست، به بالا خوش است... و همین گفتگو و معنی باز در مثنوی:باز گوید بطّ را کز آب خیز / تا ببینی دشت‌ها را قندریز!بطّ عاقل گویدش ای باز، دور / آب ما را حِصن و امن است و سرورحِصن ما را، قند و قندستان تو را / من نخواهم هدیه‌ات، بِستان، تو را... متن کامل نوشتهٔ ایشان را اینجا بخوانید.