نظامی

نظامی

بخش ۵۷ - داستان هارون‌الرشید با موی‌تراش

۱

دور خلافت چو به هارون رسید

رایت عباس به گردون رسید

۲

نیم شبی پشت به همخوابه کرد

روی در آسایش گرمابه کرد

۳

موی تراشی که سرش می‌سترد

موی به مویش به غمی می‌سپرد

۴

ک«ای شده آگاه ز استاد‌ی‌ام

خاص کن امروز به داماد‌ی‌ام

۵

خطبهٔ تزویج پراکنده کن

دختر خود نامزد بنده کن»

۶

طبع خلیفه قدری گرم گشت

باز پذیرندهٔ آزرم گشت

۷

گفت «حرارت جگرش تافته‌ست

وحشتی از دهشت من یافته‌ست

۸

بی‌خودی‌اش کرد چنین یافه‌گوی

ورنه نکردی ز من این جستجو‌ی‌»

۹

روز دگر نیکترش آزمود

بر درم قلب همان سکه بود

۱۰

تجربتش کرد چنین چند بار

قاعدهٔ مرد نگشت از قرار

۱۱

کار چو بی‌رونقی از نور برد

قصه به دستوری دستور برد

۱۲

کز قلم مو‌ی‌تراشی درست

بر سرم این آمد و این سر به توست

۱۳

منصب دامادی من بایدش

ترک ادب بین که چه فرمایدش

۱۴

هرگه کاید چو قضا بر سرم

سنگ زند بر من و بر گوهر‌م

۱۵

در دهنش خنجر و در دست تیغ

سر به دو شمشیر سپارم دریغ

۱۶

گفت وزیر ‌«ایمنی از رای او

بر سر گنج است مگر پای او 

۱۷

چونکه رسد بر سرت آن ساده‌مرد

گو ز قدمگاه نخستین بگرد

۱۸

گر بچخد گردن گرا بزن

ورنه قدمگاه نخستین بکن»

۱۹

میر مطیع از سر طوعی که بود

جای بدَل کرد به نوعی که بود

۲۰

چون قدم از منزل اول برید

گونه حجام دگرگونه دید

۲۱

کم‌سخنی دید دهن‌دوخته

چشم و زبانی ادب آموخته

۲۲

تا قدمش بر سر گنجینه بود

صورت شاهیش در آیینه بود

۲۳

چون قدم از گنجْ تهی‌ساز کرد

کلبهٔ حجامی خود باز کرد

۲۴

زود قدمگاهش بشکافتند

گنج به زیر قدمش یافتند

۲۵

هرکه قدم بر سر گنجی نهاد

چون به سخن آمد گنجی گشاد

۲۶

گنج نظامی که طلسم افکن‌ست

سینهٔ صافی و دل روشن‌ست

تصاویر و صوت

خمسهٔ نظامی به تصحیح حسن وحید دستگردی » تصویر 1446

نظرات

user_image
شکوه
۱۳۹۲/۰۳/۱۶ - ۱۷:۳۱:۱۰
ستردن به معنی تراشیدن است
user_image
شکوه
۱۳۹۲/۰۳/۱۶ - ۱۷:۳۴:۴۱
دهشت در اینجا به معنی ترس و خوفش به کار رفته است وای معنی اضطراب، سرگشتگی، حیرت و حتی گاهی یکپارچگی هم میدهد
user_image
شکوه
۱۳۹۲/۰۳/۱۶ - ۱۷:۳۸:۵۸
چخیدن هم به معنی ستیزه کردن است و هم کوشیدن
user_image
شکوه
۱۳۹۲/۰۳/۱۶ - ۱۷:۴۲:۱۱
حلاق هم همان پیرایشگر است یا اصطلاحا سلمانی یعنی کسی که موی سر دیگری را اصلاح میکند برای ارایشگر مشاطه را هم داریم
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۳/۱۶ - ۱۷:۴۲:۴۸
رایت عربی و پرچم هم ترکی است
user_image
ادروک
۱۳۹۲/۰۳/۱۶ - ۱۷:۴۷:۵۹
طلسم یونانی است
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۳/۱۶ - ۱۷:۵۰:۵۳
عباس یعنی عبوس و ترشرو و فارسی أش می شود زوش
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۳/۱۶ - ۱۷:۵۳:۵۳
گرا یعنی دلاک ، به لکی که گویشی پهلوی میان کردی و لری است و البته سخت تر از هردو گرا یعنی خبرچین و دوربهمزن
user_image
شکوه
۱۳۹۲/۰۳/۱۶ - ۱۷:۵۸:۴۲
گویا پرچم یا برچم یا برچمنده فارسیست و از ب به معنی جلو و چمیدن به معنی پیچ و تاب خوردن است و بیرق واژه ترکی ومعادل رایت است
user_image
شکوه
۱۳۹۲/۰۳/۱۶ - ۱۸:۰۱:۱۳
بر
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۳/۱۶ - ۱۸:۰۵:۱۲
شکوه جان باز باید نگاهی بیاندازم ولی پیشتر دیده بودم
user_image
انوشه روان
۱۳۹۲/۰۳/۱۶ - ۱۸:۳۱:۴۲
در نوروز نامه خیام داستانی مشابه اما منسوب به انوشیروان آورده شده است.
user_image
تنگ طه
۱۳۹۳/۰۳/۰۸ - ۱۵:۱۱:۵۰
از آقای امین کیخا و شکوه تشکر می کنم که برخی واژه ها را معنی نمودند . واقعا برخی کلمات را که معنی آن را درست نمی دانی فکر می کنی در شعر غلط به کار رفته است مانند همین کلمه گرا یا عباس به معنی عبوس که با فهمیدن معنی این کلمات درک بهتری از شعر پیدا می کنی .
user_image
امین کیخا
۱۳۹۳/۰۳/۱۴ - ۰۲:۱۴:۳۰
درود به دل مهربانت طه جانم
user_image
عباس اکبری
۱۳۹۷/۰۷/۰۴ - ۰۹:۲۰:۲۰
باسلامنتیجه این داستان زیبا رسیدن به گنج است.هر کس به این گنج برسد بی محابا حتی می تواند دختر پادشاه چین را نیز خواستگاری کند .این گنج علاوه بر گنج ظاهری مجازا هر چیز با ارزش میباشد.گنج علم . گنج سخن و سخنوری.هنر ... مشابه این داستان در کلیله و دمنه نیز می باشد. در داستان موشی که در منزل معلمی ساکن بود و در زیر دیوار سوراخی داشت و در آنجا گنجی مخفی کرده بود.روزی یکی از دوستان معلم مهمانش شد و از رفت و آمدجسورانه موشها متعجب گردید و یقین کرد که حرکات جسورانه و بی باک موشها حتما علتی دارد پس از کندن آن سوراخ گنج را یافت و با معلم تقسیم کردپس از این ماجرا دوستان و نزدیکان موش را ترک کردند و او نیز راهی جنگل شد و آنجا را برای همیشه ترک کرد.نتیجه: عامل حرکات جسورانه و بدونن ترس دلاک و موش همان گنج است.هرکس این گنج واقعی در درونش را بیاید و درک کند دیگر از کسی ترسی نخواهد داشت.
user_image
م صحراگرد
۱۳۹۸/۱۱/۱۲ - ۱۷:۲۸:۲۶
اگرچه یکی از معاتی عباس عبوس و ترشروست ولی در بیت اول کمان نمی کنم بدین معنی باشد. بلکه نام خاص است و اشاره به آل عباس دارد. یعنی در دوره هارون کار آل عباس (یا بنی عباس) بالا گرفت.
user_image
nabavar
۱۳۹۸/۱۱/۱۳ - ۱۵:۴۴:۱۱
نمی دانم این جناب کیخا لغت شناس است یا گمراه کننده .عباس به معنای بسیار شجاع و دلیر هم هست و درین جا اشاره به آل عباس داردربطی هم به ترشرویی ندارد
user_image
محمدامین
۱۳۹۹/۰۹/۰۳ - ۲۰:۳۵:۲۸
درباره‌ی نوشته‌ی «م صحراگرد»:فکر می‌کنم که مصرع «رایت عباس به گردون رسید» به مفهوم قدرت بنی عباس در زمان هارون باشد؛ اگرچه کمی شک دارم.
user_image
فرهود
۱۴۰۲/۰۷/۱۰ - ۰۶:۵۳:۱۷
در گذشته حجامت‌گر‌، سلمانی نیز می‌کرده است. کلمه حلاق را اصلا استفاده نمی‌کرده‌اند برای این شغل. ( اگرچه حلاق معنی سلمانی هم می‌دهد و حالق یعنی داروی زایل کننده مو) ناصرخسرو در سفرنامه‌اش می‌نویسد: « ...همه حجام نشسته موی سر تراشند...» غزالی، کیمیای سعادت : « ... برو نزدیک حجام شو تا محاسن تو جمله فرو سترد ... » بنابراین در اینجا هم حجام درست است نه حلاق.   کاش من حجام بودم تا به وقت سر تراش بهر صدقه دائما گرد سرت گردیدمی امیرخسرو دهلوی   خواجه بزرگ است و مال دارد و نعمت نعمت و مالی که کس نیابد از آن کام بخلش آنجا رسیده‌است که نگذاشت شوخ به گرمابه‌بان و موی به حجام عسجدی، قرن ۴  
user_image
فرهود
۱۴۰۲/۰۷/۱۰ - ۰۶:۵۸:۵۴
عباس منظور عباسیان است.