نورعلیشاه

نورعلیشاه

بخش ۸ - حکایت در فوائد خاموشی

صاحبدلی را دیدم در محفلی نشسته و عقد صحبت با کاملی در میان بسته هر قطره از زلال گفتارش بحری پر لالی و هر ذره از پرتو رخسارش مهری لایزالی چهره جمال برنور جلال آراسته و آئینه جلال بجلوه جمال پیراسته سخنش تشنگان را چشمه حیوان و کشتگان را حیات جاودان گاه بدیده گریان گهر هجران سفتی و گاه با لب خندان خبر وصال گفتی.

۲

گاه میرفتی بجاروب مقال

از ضمیر خستگان گرد ملال

۳

گاه اندر جام مخموران هجر

باده پیمودی ز مینای وصال

۴

هر دم از بحر فضیلت ریختی

گوهر دانش بدامان کمال

گفتم هر صبح و شام رفته جمال با کمالش به بینم و گل از گلشن صحبت با مسرتش بچینم چند روزی بگذشت صیت فضلش منتشر گشت و قاضی بیخبران بر کمالش فجر آتش حسد در دل قاضی شعله کشیدن گرفت و باد غرور برسر و رویش و زیدن فرمود تاوی را در محکمه قضا آورده و ایرادی گرفته مقتول نمایند از آنجا که ضمیر روشندلان آئینه مصفاست و صورت افعال نیک و بد در آن پیدا چندانکه در معرکه سئوال عقد مکالمه بستند و باب مجادله گشودندگوی معانی از چوگان بیانش جز جواب لا ادری نر بودند زبان بحکم ضرورت از گفتار بست تا ازقضیه محکمه قاضی رست.

۶

کی خردمند نزد هر جاهل

گوید اسرار در حق و باطل

۷

داند آنکس که باخبر باشد

که زبان پاسبان سرباشد

۸

گر تو را هست عقلی و هوشی

بردهان بند قفل خاموشی

۹

لب گشاید چو بیخبر به ستیز

دم مزن آتشش مگردان تیز

۱۰

یا بدارالقضا بشو راضی

تا کند پوست از سرت قاضی

معلوم شد که دانائی در ندانستن بود و رهائی در زبان بستن نگر در حاجت مدعی اگر چه حجتی است باطل اظهار مدعای حق گو در دهان سمی است قاتل سخن عاقل بجاهل در نگیرد و آئینه ناقابل عکس نپذیرد.

۱۲

خیز و ز گوش خرد پنبه غفلت درآر

کن ز لب کاملان در سخن گوشوار

۱۳

بیخ جهالت بکن تخم تعقل بکار

تا رسدت زین چمن نخل تمنا ببار

زبان بستن بحقیقت بضرورت بحریست پر گوهر و سخن گفتن بمصلحت مهریست ذره پرور این هر دو جوهر یک کانند و گوهر یک عمان گاه آب انگیزد و گاه آتش گاه تسلی نماید و گاه مشوش.

۱۵

خموشی گرچه بحری پر لآلیست

بوقت مصلحت اندر سخن کوش

۱۶

سکوت و گفتن بیجا خرد را

کند تیره چراغ روشن هوش

۱۷

نه دائم در سخن باش و نه صامت

گهی خاموش باش و گاه بخروش

۱۸

نظر کن اقتضای وقت آنگه

هرآنچه مصلحت بینی درآن کوش

تصاویر و صوت

نظرات