
عبید زاکانی
بخش ۱۲ - غزل
۱
ز سوز عشق من جانت بسوزد
همه پیدا و پنهانت بسوزد
۲
ز آه سرد و سوز دل حذر کن
که اینت بفسرد وانت بسوزد
۳
مبر نیرنگ و دستان پیش آن کو
به صد نیرنگ و دستانت بسوزد
۴
به دست خویشتن شمعی میفروز
که هر ساعت شبستانت بسوزد
۵
چه داری آتشی در زیر دامان
کز آن آتش گریبانت بسوزد
۶
دل اندر وصل من بستی و ترسم
که ناگه تاب هجرانت بسوزد
۷
ندارد سودت آن گاهی که گوئی
عبید آن نامسلمانت بسوزد
نظرات