عبید زاکانی

عبید زاکانی

بخش ۲۶ - در زوال وصال و شب فراق

۱

من اندر عیش و بختم در کمین بود

چه شاید کرد چون طالع چنین بود

۲

زناگه بخت وارون بر سرم تاخت

از آن خوش زندگانی دورم انداخت

۳

ز هر سو دشمنانم را خبر شد

حدیث ما به هر جائی سمر شد

۴

جهانی را از آن آگاه کردند

ز وصلش دست ما کوتاه کردند

۵

چو خصمان را از این معنی خبر شد

حکایت بعد از این نوع دگر شد

۶

در این معنی بسی تقریر کردند

به آخر دست این تدبیر کردند

۷

که اینجا بودنش کاری است دشوار

بباید رفتنش زین ملک ناچار

۸

بر این اندیشه یکسر دل نهادند

بر او زین قصه رمزی برگشادند

۹

چو بشنید این سخن خورشید خوبان

ز رفتن شد تنش چون بید لرزان

۱۰

گل اندامم درون پردهٔ راز

چو غنچه تنگ خوئی کرده آغاز

۱۱

نفیر و ناله و شیون برآورد

خروش از جان مرد و زن برآورد

۱۲

فغان بر گنبد گردان رسانید

صدای ناله بر کیوان رسانید

۱۳

ز هر نوعی بسی در رفع کوشید

غریمش هر سخن کو گفت نشنید

۱۴

کز اینجا طاقت دوری ندارم

چنین از عقل دستوری ندارم

۱۵

به پشت بادپائی بر نشاندش

ز آب دیده در آذر نشاندش

۱۶

براهش با پری همداستان کرد

پریوارش ز چشم من نهان کرد

تصاویر و صوت

کلیات عبید زاکانی به کوشش پرویز اتابکی - عبید زاکانی - تصویر ۱۷۹

نظرات