
عبید زاکانی
بخش ۹ - غزل همام
۱
بدیدم چشم مستت رفتم از دست
گوام دایر دلی گویائی هست ؟
۲
دلم خود رفت و میترسم که روزی
به مهرت هم نسی خوش کامم اج دست ؟
۳
بب زندگی این خوش عبارت
لوانت لاوه نج من ذبل و کان بست ؟
۴
دمی بر عاشق خود مهربان شو
کجای مهروانی کسب اومی کست ؟
۵
اگر روزی ببینم روی خوبت
به جم شهر اندر واسر زبان دست؟
۶
ز عشقت گر همام از جان برآید
مواجش کان یوان بمرد و وارست ؟
۷
به گوش خاوا کنی پشتش بوینی
به بویت خسته بی جهنامه سرمست
نظرات
محمد علی دادرس
محمد نصری