
اوحدالدین کرمانی
شمارهٔ ۲۳۱ - الخوف
۱
دم با که زنم کنون که همدم بنماند
دل ریش شد و امید مرهم بنماند
۲
من خوش به امید وصل او می بودم
اکنون به چه خوش شوم که آن هم بنماند
تصاویر و صوت


نظرات