
اوحدالدین کرمانی
شمارهٔ ۲۶۹
۱
دوش این چشمم که دُرّ مکنون می ریخت
تا صبحدمی از رگ جان خون می ریخت
۲
دُرّی که به سالها به جمع آمده بود
دامن دامن زدیده بیرون می ریخت
تصاویر و صوت


نظرات