
اوحدالدین کرمانی
شمارهٔ ۴
۱
عشق آمد و گرد فتنه بر جانم بیخت
دل خون شد و عقل رفت و صبرم بگریخت
۲
زاین واقعه هیچ دوست دستم نگرفت
جز دیده که هر چه داشت در پایم ریخت
تصاویر و صوت


نظرات