اوحدی

اوحدی

قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱ - وله نورالله مرقده

۱

چو بد کنی و ندانی که : نیک نیست که کردی

معاف باش و گر عاقلی معاف نگردی

۲

ترا به باغ حقیقت چه کار و گلشن معنی؟

که فتنهٔ چمن لاله و حدیقهٔ دردی

۳

طریق عشق گرفتی و منهزم ز ملامت

تو کز کلوخ حذر می‌کنی، چه مرد نبردی؟

۴

خبر ز کردهٔ مردان شنیده‌ای به تواتر

مباش غافل و کاری بکن تو نیز، که مردی

۵

گرت کند هوس روی سرخ، توبه کن از بد

که جز به توبه نشوید کسی ز روی تو زردی

۶

گرفتمت که بکوبم بسی به پتک نصیحت

چه آلت از تو توان ساختن؟ که آهن سردی

۷

تو از دو قطرهٔ آب آمدی پدید، وزین پس

چو باد مرگ جهد بر سرت دو دانهٔ گردی

۸

درون دردکشان را ز سوز چاره نباشد

تو هیچ سوز نداری، مگر نه صاحب دردی؟

۹

ز پیش خورد غم خوردنت خدای و تو دایم

در آن هوس که : نویسی حدیث خوردم و خوردی

۱۰

چو کعبتین چه سود ار هزار نقش برآری؟

که همچو مهرهٔ بد باز در مششدر نردی

۱۱

چه می‌کنی هوس، ای اوحدی، نصیحت مردم؟

چرا بساط هوی و هوس فرو ننوردی؟

۱۲

به قول بیهوده‌کاری برون نمی‌رود این‌جا

ترا چه کار بکس؟ چون تو نیز کار نکردی

تصاویر و صوت

کلیات اوحدی اصفهانی معروف به مراغی (دیوان - منطق العشاق - جام جم) به کوشش سعید نفیسی - تصویر ۱۰۵

نظرات