اوحدی

اوحدی

قصیدهٔ شمارهٔ ۴۱ - وله غفرالله ذنوبه

۱

اگر حقایق معنی به گوش جان شنوی

حدیث بی‌لب و گفتار بی‌زبان شنوی

۲

دلت جگر بگرفتست، ورنه راز سپهر

ز ذره ذرهٔ گیتی زمان زمان شنوی

۳

ز ناقلان زمین پند گوش کن، باری

چو آن حضور نداری کز آسمان شنوی

۴

چو پای بستهٔ این قبه گشته‌ای، ناچار

درو هر آنچه بگویی سخن، همان شنوی

۵

به اعتقاد تو بر فعل جز یقینی نیست

گرت به فعل بگویم، به صد زبان شنوی

۶

حدیث با تو به اندازهٔ تو باید گفت

که گر بلند کنم اندکی، گران شنوی

۷

بو اعظان نکنی گوش، غیر آن ساعت

که نام جنت و حلوای رایگان شنوی

۸

به بوی سود کنی ترک خانه، ور نی تو

سفر کجا کنی، ار قصهٔ زیان شنوی؟

۹

حدیث پیر ریایی ز عارفی بررس

که آنچنانکه فراخور بود چنان شنوی

۱۰

اگر طریق هدایت روی تو، شرط آنست

که هر حدیث که خواهی، ز اهل آن شنوی

۱۱

و گر نه نان به بهای کلیچه باید خورد

چو وصف آن تو هم از صاحب دکان شنوی

۱۲

سخن به ریش دراز و به ریش کوته نیست

سخن بزرگ بود کان ز خرده‌دان شنوی

۱۳

میان بره و گرگ آنزمان بدانی فرق

که کارنامهٔ این گله از شبان شنوی

۱۴

چو غول نام دلیلی برد، روا نبود

که ریش برکنی، ای خواجه و روان شنوی

۱۵

تو خود به باغ رو و گوش کن که: سرد بود

اگر فضیلت بلبل ز باغبان شنوی

۱۶

کسی که فرق نداند میان قالب و جان

حدیث قالبی او چرا به جان شنوی؟

۱۷

سخن، که از نفس ناتوان شود صادر

یقین بدان تو که: البته ناتوان شنوی

۱۸

اگر بود خرد پیر با جوانی جفت

روا بود سخن پیر کز جوان شنوی

۱۹

به رهروی رو و گر مشکلیت هست بپرس

که حل مشکل خود از چنین کسان شنوی

۲۰

فتوح میطلبی؟ شعر اوحدی میخوان

که این غرض، که تو داری در آن میان شنوی

تصاویر و صوت

احوال و آثار اوحدی اصفهانی معروف بمراغه ای و مثنوی منطق العشاق یا ده نامه اوحدی به اهتمام و انتخاب محمود فرخ - محمود فرخ - تصویر ۴۸

نظرات