اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۱۰

۱

در چرخ کن چو عیسی زین جا رخ طلب را

و آنجا درست گردان پیوند ابن و اب را

۲

گویا شود پیاپی با دل مسیح جانت

چون مریم ار ببندی روزی دو کام و لب را

۳

با چشم تو چو گردی رطل‌اللسان به یادش

از چوب خشک برخود ریزان کنی رطب را

۴

خواهی که جاودانت باشد تصرف اینجا

از خویشتن جدا دار این شهوت و غضب را

۵

داری دلی چو کعبه و ز جهل و از ضلالت

در کعبه می‌گذاری بوجهل و بولهب را

۶

ای تن، چو دل به خوبان دادی و من نگفتم

بر ماهتاب خواهی افکند این قصب را

۷

دل رای حقه بازی زد بر دهان تنگش

ما عرضه بر که داریم این عشق بوالعجب را؟

۸

گفتم: مگر به پایان آید شب فراقش

در شهر عاشقان خود پایان نبود شب را

۹

ای اوحدی، چو رویش دیدی بلا همی‌کش

چون انگبین تو خوردی تاوان نبود تب را

تصاویر و صوت

کلیات اوحدی اصفهانی معروف به مراغی (دیوان - منطق العشاق - جام جم) به کوشش سعید نفیسی - تصویر ۱۴۳

نظرات

user_image
سعید
۱۳۹۱/۱۱/۲۵ - ۰۹:۲۴:۳۴
در بیت سوم واژه تو غلط است.صحیح: با چشم تر چو گردی رطل‌اللسان به یادش
user_image
سعید
۱۳۹۱/۱۱/۲۵ - ۰۹:۲۷:۲۵
همچنین واژه تصرف در بیت چهارم غلط است.صحیح: خواهی که جاودانت باشد تشرف اینجا
user_image
امین کیخا
۱۳۹۳/۰۱/۲۱ - ۱۲:۰۹:۰۳
برای شگفتیدن و تعجب کردن یک لغت دری دیگر هم هست و آن افدیدن است . افدستا یعنی ستایشی که به شگفتی باشد و ویژه جهاندار است این ستایش .
user_image
امین کیخا
۱۳۹۳/۰۱/۲۱ - ۱۲:۱۵:۵۵
رطل فارسی است از لتر به معنی آوند می سازی !
user_image
محسن حیدرزاده جزی
۱۳۹۵/۰۳/۲۵ - ۱۹:۲۰:۰۵
رطل اللسان نداریم ظاهرا رطب اللسان است به معنی ترزبان