اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۱۰۰

۱

صورت او را ز معنی آشنایی با دلست

ورنه صورتها بسی دانم که از آب و گلست

۲

صورت بت کافری باشد پرستیدن ولی

بت پرست ار معنی بت بازیابد واصلست

۳

هر که او را دیده‌ای باشد، شناسد صورتی

کار صورت سهل باشد، ره به معنی مشکلست

۴

ما نظر با روی او از راه معنی کرده‌ایم

آنکه ما را بستهٔ صورت شناسد غافلست

۵

چون دلی داری، به دلداری فرو بندش روان

ور نداری، رو، که ما را این حکایت با دلست

۶

گر فقیه از عشق منعت می‌کند،مشنو،که او

سالها تحصیل کرد و هم چنان بی‌حاصلست

۷

طالبان عشق را دیوانه می‌گویند خلق

و آنکه در وی نیست عشقی، من نگویم: عاقلست

۸

ترک عشق و باده خوردن چون توان کرد؟ ای سبک

تا گرانی چند گویندم که: مردی فاضلست

۹

اوحدی، اقبال می‌جویی، رخش را قبله ساز

هر که او مقبول این درگاه گردد مقبلست

تصاویر و صوت

نظرات