
اوحدی
غزل شمارهٔ ۱۰۵
۱
روی تو، که قبلهٔ جهانست
از دیدهٔ من چرا نهانست؟
۲
جایی به جز از درت ندارم
گر درنگری، بجای آنست
۳
در دل زدهای تو آتش عشق
وین آه، که میزنم، دخانست
۴
دل یاد تو در ضمیر دارد
آن نیست که بر سر زبانست
۵
این سر، که به عاشقی سبک شد
بیروی تو بر تنم گرانست
۶
وصل تو بدین ودل خریدم
گر سود کنیم و گر زیانست
۷
یک بوسه اگر به جان فروشی
منت مینه، که رایگانست
۸
با من تن لاغر و دل تنگ
از عشق تو کمترین نشانست
۹
مار را ز غم تو اوحدی وار
جان بر کف و خرقه در میانست
تصاویر و صوت

نظرات