
اوحدی
غزل شمارهٔ ۱۰۹
۱
عشق روی تو نه در خورد دل خام منست
کاول حسن تو و آخر ایام منست
۲
از تو دارم هوسی در دل شوریده، ولی
راه عشقت نه به پای دل در دام منست
۳
مگرم عقل شکیبی دهد از عشق، ارنه
بس خرابی کند این جرعه، که در جام منست
۴
من حذر میکنم از عشق، ولی فایده نیست
حذر از پیش بلایی، که سرانجام منست
۵
آفت سیل به همسایه رساند روزی
سخت باریدن این ابر که بر بام منست
۶
روزگار از دل محنت کش من کم مکناد!
درد عشق تو، که قوت سحر و شام منست
۷
تا قبای تو بر اندام تو دیدم، ز حسد
خارشد هر سر مویی، که بر اندام منست
۸
نامه سهلست نبشتن به تو، لیکن از کبر
هرگز آن نامه نخوانی، که درو نام منست
۹
گرد عاشق شدن و عشق نگردد دیگر
اوحدی، گر بچشد زهر، که در کام منست
نظرات
عباس خسروی