
اوحدی
غزل شمارهٔ ۱۱
۱
بر قتل چون منی چه گماری رقیب را؟
ای در جهان غریب، مسوز این غریب را
۲
دورم همی کنند ادیبان ز پیش تو
ای حورزاده، عشق بیاموز ادیب را
۳
روی تو گر ز دور ببیند خطیب شهر
دیگر حضور قلب نباشد خطیب را
۴
ترسا گر آن دو زلف چو زنار بنگرد
در حال همچو عود بسوزد صلیب را
۵
ما دوست را به دنیی و عقبی نمیدهیم
زنهار! کس چگونه فروشد حبیب را
۶
از من مدار چشم خموشی، که وقت گل
مشکل کسی خموش کند عندلیب را
۷
همرنگ اوحدی شود اندر جهان به عشق
هر کس که او نگه کند این رنگ و طیب را
نظرات