اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۱۲۲

۱

ای دل، از هجران او زارم همی باید گریست

تر ک خفتن کن، که بیدارم همی باید گریست

۲

در بلا پیوسته یارم بوده‌ای، امروز نیز

یاریی‌ده، کز غم یارم همی باید گریست

۳

بار دیگر بر دل ریش منست از هجر او

آن چنان باری که صد بارم همی باید گریست

۴

خار و خون می‌دارم اندر دل ز چشم مست او

با دل پرخون و پرخارم همی باید گریست

۵

چاره کردم تا: دلش بر من بسوزد ساعتی

چون نمی‌سوزد، به ناچارم همی باید گریست

۶

طالعی دارم، که بر من خار گرداند سمن

بر چینین طالع، که من دارم، همی باید گریست

۷

دوری از دلدار بد کارست و من خود کرده‌ام

لاجرم هم خود بدین کارم همی باید گریست

۸

آخر، ای چشم، این چه توفانست؟ خونم ریختی

اندکی کمتر، که بسیارم همی باید گریست

۹

چند شب چون دیگران نالیدم از هجرش، کنون

چند روزی اوحدی‌وارم همی باید گریست

تصاویر و صوت

نظرات