
اوحدی
غزل شمارهٔ ۱۳۸
۱
مگر پیر سجاده حالی نداشت؟
کزین خلق و کثرت ملالی نداشت؟
۲
ازین دام نام و ازین چاه جاه
به بالا نیامد، که بالی نداشت
۳
به آخر بداند خداوند لاف
که: در سر بغیر از خیالی نداشت
۴
چه گویی که: صوفی نخوردست می؟
که از بیم مردم مجالی نداشت
۵
خوشا! وقت آزادهٔ فارغی
که با کس جواب و سؤالی نداشت
۶
شکم بنده حال دهن بستگان
چه داند؟ چو این روزه سالی نداشت
۷
ز درد جدایی چه نالد کسی؟
که با نازنینی وصالی نداشت
۸
کمال خود آن کو ز صورت شناخت
بر اهل معنی کمالی نداشت
۹
دلی یافت خط نجات از بلا
که بر چهره زین رنگ خالی نداشت
۱۰
درین ملک مردی نشد پای بند
که چون اوحدی ملک و مالی نداشت
تصاویر و صوت

نظرات