
اوحدی
غزل شمارهٔ ۱۶۸
۱
بیا، که دیدن رویت مبارکست صباح
بیا، که زنده به بوی تو میشوند ارواح
۲
تویی، که وصل تو هر درد را بود درمان
تویی، که نام تو هر بند را بود مفتاح
۳
فروغ روی تو بر جان چنان تجلی کرد
که بر سواد شب تیره پرتو مصباح
۴
به راستی که: نظیرت کجا به دست آرد؟
هزار سال گر آفاق طی کند سیاح
۵
من از شریعت عشق تو دارم این فتوی
که: می پرستی و رندی و عاشقیست مباح
۶
صلاح ما همه در گوشهٔ خراباتست
چرا ملامت ما میکنند اهل صلاح؟
۷
سزد که: خار خورند از رخ تو گل رویان
که بلبلیست ترا همچو اوحدی مداح
تصاویر و صوت

نظرات