اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۱۷

۱

پیش‌آر، ساقی، آن می چون زنگ را

تا ما براندازیم نام و ننگ را

۲

امشب زرنگ می برافروز آتشی

تا رنگ پوش ما بسوزد رنگ را

۳

بی‌روی او چون عود می‌سوزد تنم

مطرب، تو نیز آخر بساز آن چنگ را

۴

با فقیه از عقل می‌گوید سخن

عقلی نبودست این فقیه دنگ را

۵

بی‌او نباشد دور اگر گریان شوم

دوری بگریاند کلوخ و سنگ را

۶

ای همرهان، پیش دهان تنگ او

یاد آورید این عاشق دلتنگ را

۷

وی ساربان، طاقت نداری پای ما

سرباز کش یک لحظه پیش آهنگ را

۸

ناچار باشد هر فراقی را اثر

وانگه فراق یار شوخ شنگ را

۹

ای آنکه کردی رخ به جنگ اوحدی

او صلح می‌جوید، رها کن جنگ را

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
مرزاد
۱۳۹۵/۰۲/۲۰ - ۰۰:۵۶:۳۱
درابتدای بیت چهارم بنظر می رسد کلمه ای از قلم افتاده است،
user_image
جعفر مصباح
۱۴۰۰/۰۱/۲۵ - ۰۱:۴۱:۴۴
طاقت ندارد پای ما