
اوحدی
غزل شمارهٔ ۱۷۸
۱
دلی، که میل به دیدار دوستان دارد
فراغتی ز گل و باغ و بوستان دارد
۲
کدام لاله به روی تو ماند؟ ای دلبند
کدام سرو چنین قد دلستان دارد؟
۳
گرت به جان بخرم بوسهای، زیان نکنم
که بوسه عاشق بدبخت را زیان دارد
۴
کسی که چون تو پری چهره در کنار کشد
اگر چه پیر بود، دولتی جوان دارد
۵
به قصد کشتن من بست و باز نگشاید
کمر، که قد بلند تو در میان دارد
۶
به خاکپای تو آنرا که هست دست رسی
چه غم ز سرزنش هر که در جهان دارد؟
۷
چو کردی جای خیال تو اوحدی در دل
به وصل خود برسانش، که جای آن دارد
نظرات