اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۱۸۱

۱

وجود حقیقت نشانی ندارد

رموز طریقت بیانی ندارد

۲

به صحرای معنی گذر، تا ببینی

بهاری که بیم خزانی ندارد

۳

جمال حقیقت کسی دیده باشد

که در باز گفتن زبانی ندارد

۴

درین دانه مرغی تواند رسیدن

که جز نیستی آشیانی ندارد

۵

تنی را، که در دل نباشد غم او

رها کن حدیثش، که جانی ندارد

۶

به چیزی توان برد چیزی که این جا

به نانی نیرزد، که نانی ندارد

۷

بگفت اوحدی هر چه دانست با تو

گرش باز یابی زیانی ندارد

تصاویر و صوت

نظرات