اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۱۸۵

۱

موی فشانم دگر عشق به درها ببرد

در همه عالم ز من ناله خبرها ببرد

۲

روی چو گلبرگ تو اشک مرا سیم کرد

مطرب ما این نوا برزد و زرها ببرد

۳

من ز سفرهای خود سود بسی داشتم

عشق تو در باختن سود سفرها ببرد

۴

داشتم از شاخ عمر وعدهٔ برخوردنی

باد فراقت به باغ بر زد و برها ببرد

۵

باز نیاید به هوش عاشق رویت، که او

توش ز تنها ربود، هوش ز سرما ببرد

۶

زلف تو دل برد و هست در پی جان، ای عجب!

بار کجا می‌هلد، دوست، که خرها ببرد؟

۷

داشت دلی اوحدی، نقد و دگر چیزها

این دو بر آتش بسوخت عشق و دگرها ببرد

تصاویر و صوت

نظرات