
اوحدی
غزل شمارهٔ ۱۸۹
۱
خاک آن بادیم کو بر آستانت بگذرد
یا شبی بر چین زلف دلستانت بگذرد
۲
بعد ازین چون گرم شد بازار خورشید رخت
مشتری مشنو که: از پیش دکانت بگذرد
۳
ابروانی چون کمان داری و خلقی منتظر
تا کرا دوزی؟ به تیری کز کمانت بگذرد
۴
نام من فرهاد کردند از پریشانی، ولی
در زمان شیرین شود گر بر زبانت بگذرد
۵
پیش تیر غم نشان کردی دلم را وانگهی
من در آن تشویش کان تیر از نشانت بگذرد
۶
در ضمیر نازک اندیشت ز باریکی سخن
پیکر مویی شود تا بر دهانت بگذرد
۷
نیست در عشق اوحدی را جز به زاری دسترس
وین نه پیکانیست کز برگستوانت بگذرد
تصاویر و صوت

نظرات