اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۱۹۱

۱

ترکم به خنده چون دهن تنگ باز کرد

دل را لبش ز تنگ شکر بی‌نیاز کرد

۲

کافر، که رخ ز قبله بپیچیده بود و سر

چون قامتش بدید به رغبت نماز کرد

۳

ای دلبری که عارض چون آفتاب تو

بر مشتری کرشمه و بر ماه ناز کرد

۴

از درد دل چو مار بپیچید سالها

هر بیدلی، که عقرب زلف تو گاز کرد

۵

با صورت خیال تو دل خلوتی گزید

وانگه بر وی این دگران در فراز کرد

۶

پیوسته من ز عشق حذر کردمی، کنون

آن چشمهای شوخ مرا عشقباز کرد

۷

کوتاه گشته بود ز من دست حادثات

زلف تو کار بر من مسکین دراز کرد

۸

رفتی، پی تو پردهٔ خلقی دریده شد

این پرده بین، که بار فراق تو ساز کرد

۹

پنهان بر اوحدی زده‌ای تیر چشم مست

نتوان ز پیش زخم چنین احتراز کرد

تصاویر و صوت

نظرات