
اوحدی
غزل شمارهٔ ۲۰۱
۱
ای سنگدل، به حق وفا کز وفا مگرد
عهدی بکن به وصل و از آن عهد وا مگرد
۲
ما برگزیدهایم ترا از جهان، تو نیز
پیوند ما گزین وز پیوند ما مگرد
۳
در میغ خون دل شب هجر آشنای ما
میبین و با مخالف ما آشنا مگرد
۴
ای آنکه یک دم از دل ما نیستی جدا
هر دم به شیوهای دگر از ما جدا مگرد
۵
گفتی: برو، که مهرهٔ مهرت بریختم
خونم بریز و گرد چنین مهرها مگرد
۶
دی دست در میان تو کردم، رخ تو گفت:
بالای ما بلاست، به گرد بلا مگرد
۷
ما را غرض روا شدن از وصل روی تست
گو: کام اوحدی ز دو گیتی روا مگرد
تصاویر و صوت

نظرات