
اوحدی
غزل شمارهٔ ۲۰۵
۱
سوز تو شبی بسازم آورد
وندر سخنی درازم آورد
۲
زان دم که تو روی باز کردی
از هر چه به جز تو بازم آورد
۳
گر تیغ زنند رخ نپیچیم
زین قبله که در نمازم آورد
۴
اقبال به کعبهٔ وصالت
بیدرد سر مجازم آورد
۵
چون توبهٔ منزل امانی
با بدرقه و جوازم آورد
۶
لطف تو به مکهٔ حقیقت
از بادیهٔ حجازم آورد
۷
آن بخت که دل به خواب میجست
بیدار ز در فرازم آورد
۸
این قاعدهٔ نیازمندی
در عهد تو بینیازم آورد
۹
چون دید که: شمع جمع عشقم
اندوه تو در گدازم آورد
۱۰
گستاخی اوحدی برتو
در غارت و ترکتازم آورد
نظرات