اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۲۰۶

۱

بی تو دل من دمی قرار نگیرد

پند نصیحت کنان به کار نگیرد

۲

هر چه در امکان عقل بود بگفتیم

این دل شوریده اعتبار نگیرد

۳

داد من امروز ده، که روز ضرورت

یار نباشد که دست یار نگیرد

۴

صید توام، ترک من مگیر، که دیگر

صید چنین کس به روزگار نگیرد

۵

روز نباشد که در فراق رخ تو

روی من از خون دل نگار نگیرد

۶

بر سر من گر تو خاک راه ببیزی

از تو دلم ذره‌ای غبار نگیرد

۷

هر چه بخواهی بکن، که بندهٔ منقاد

حکم خداوند خویش خوار نگیرد

۸

رنج کش، ای اوحدی، که بی‌المی کس

آرزوی خویش در کنار نگیرد

۹

طالب وصلی، که بردبار نباشد

بوسه از آن لعل قند بار نگیرد

تصاویر و صوت

نظرات