
اوحدی
غزل شمارهٔ ۲۰۹
۱
تیر از کمان به من اندازد
عشق از کمین چو برون تازد
۲
درکس نیوفتد این آتش
کو را چو موم بنگدازد
۳
چون شاه ما سپه انگیزد
چون ماه ما علم افرازد
۴
از دست بنده چه کار آید؟
جز سرکه در قدمش بازد؟
۵
آن کس که غیر او داند
هرگز بغیر نپردازد
۶
در پرده راه ندارد کس
و آنگاه پرده که او سازد
۷
بنوازدم چو بخواهد زد
پس بهتر آنکه بننوازد
۸
بس فتنها که برانگیزد
آن رخ چو پرده براندازد
۹
با اوحدی غم او هر دم
از گونهٔ دگر آغازد
نظرات