اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۲۱۳

۱

زلف را تاب دام و خم برزد

همه کار مرا بهم برزد

۲

دفتر دوستان خود می‌خواند

به سر نام من قلم برزد

۳

صورت ماه را رقم بستر

آنکه این چهره را رقم برزد

۴

آتشی کندرین دل از غم اوست

به سر شعلهای غم برزد

۵

گلبن وصل او به طالع من

سر به سر غنچهٔ ستم برزد

۶

شد ز چشم ترم به خشم، چو دید

لب خشک مرا، که نم برزد

۷

آه کردم ز درد عشقش و گفت:

اوحدی را ببین، که دم برزد

تصاویر و صوت

نظرات