اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۲۲۲

۱

حدیث آرزومندی قلم دشوار بنویسد

ز بهر آنکه اندک باشد، از بسیار بنویسد

۲

ز کاردوست بسیارست گفتن قصه با دشمن

به کار افتاده گویم: کز میان کار بنویسد

۳

دلیل حرقت این سینهٔ رنجور بنماید

حدیث رقت این دیدهٔ بیدار بنویسد

۴

زمین بوس و سلام و اشتیاق و خدمتم یکسر

بدان ابرو و چشم و قامت و رفتار بنویسد

۵

حکایت ریزه‌ای زین عاشق دلخسته بر گوید

شکایت گونه‌ای زان طرهٔ طرار بنویسد

۶

کند در نامه یاد از عهد و از پیمان و من در پی

نهم زنهار بر جانش، که صد زنهار بنویسد

۷

سیاهی گر نماند در دوات، از خون چشم من

به سرخی آنچه باقی مانده از طومار بنویسد

۸

سخن‌هایی، که دارم از جفای چرخ، بنگارد

ستم‌هایی، که دیدم از فراق یار،بنویسد

۹

ازین بیچارگی شرحی دهد در نامه، کان دلبر

چه برخواند جواب اوحدی ناچار بنویسد

تصاویر و صوت

نظرات