
اوحدی
غزل شمارهٔ ۲۲۸
۱
تا دلم بر رخ چون ماه تمامت باشد
ناله و زاری من بر در و بامت باشد
۲
در قیامت همه را چشم بسویی و مرا
چشم سوی تو و گوشم به سلامت باشد
۳
وصل روی تو جهانی ز خدا میخواهند
تا کرا خواهی و پروای کدامت باشد؟
۴
تو، که از ناز و تکبر بر خود خاصان را
ندهی بار، کجا میل به عامت باشد؟
۵
بر من خسته چو وصل تو بگردید حلال
مرو اندر پی خونم، که حرامت باشد
۶
ز آتش و آب مکن چشم و دلم را ویران
تا چو تشریف دهی جا و مقامت باشد
۷
رایگان بنده بسی داری و چاکر بیحد
اوحدی، نیز رها کن، که غلامت باشد
تصاویر و صوت

نظرات