اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۲۲۹

۱

بهار و بوستان ما سر کوی تو بس باشد

چراغ مجلس ما پرتو روی تو بس باشد

۲

برای نزهت ار وقتی بیارایند جنت را

مرا از هر که در جنت نظر سوی تو بس باشد

۳

به خون خوردن میموزان دل ما را به خوان غم

که ما را خود جگر خوردن ز پهلوی تو بس باشد

۴

اگر خواهی که: جفت غم کنی خلق جهانی را

اشارت گونه‌ای از طاق ابروی تو بس باشد

۵

گرت سودای آن دارد که: که ملک چین به دست آری

سوادی از سر آن زلف هندوی تو بس باشد

۶

ز شوق کعبه گو: حاجی، بیابان گیر و زحمت کش

طواف عاشقان گرد سر کوی تو بس باشد

۷

به خون اوحدی دست نگارین را چه رنجانی؟

که او را شیوه‌ای از چشم جادوی تو بس باشد

تصاویر و صوت

کلیات اوحدی اصفهانی معروف به مراغی (دیوان - منطق العشاق - جام جم) به کوشش سعید نفیسی - تصویر ۲۲۸

نظرات