
اوحدی
غزل شمارهٔ ۲۳۰
۱
هر که آن قامت و بالای بلندش باشد
چه نظر بر دل بیمار نژندش باشد؟
۲
اندر آیینهٔ او روی کسی ننماید
مگر آن روی که بر پای سمندش باشد
۳
مجمر سینه به عود جگر آراستهام
تا چو آتش کند از عشق سپندش باشد
۴
پسته از لب همه کس خواهد و بادام از چشم
خاصه آن پسته و بادام که قندش باشد
۵
روی در خاک درش کرده جهانی زن و مرد
تا که در خورد بود؟ یا که پسندش باشد؟
۶
دل من صبر به هر حال تواند، لیکن
دور ازو صبر پدیدست که چندش باشد؟
۷
از دلم در عجبی: کین همه غم دید و نرفت
چون رود پای دل خسته؟ که بندش باشد
۸
اوحدی پند نکو خواه شنیدی، لیکن
پیش آن رخ عجب ار گوش به پندش باشد!
تصاویر و صوت

نظرات